نخستین پادشاهان ادعای خدایی می کردند، (فرعون ها) و یا پیغمبری و رهبر مذهبی. پس از اینکه رهبر مذهبی و پادشاهی از هم جدا شدند، همکاری شان را برای دستبرد به مال و ناموس ملت ادامه دادند.
چنانچه روانشاد رضا شاه به اعتقاد راسخ فرزند بزرگترش به دین اسلام شیعه که در دامن مادرش«ملکه تاج المولک ایراملو» آموخته بود او را پس از اینکه دبیرستان نظام را تمام کرد به سویس نمی فرستاد تا پس چند سال ولگردی برگردد، در سن 17 سالگی به حوزه علمیه قم می فرستاد تا درجه های لازم را بگذراند، و به مقام شامخ آیت الله العظمی برسد. بدین گونه هم رهبر مذهبی بود و هم رهبر سیاسی و بهتر می توانست حکومت کند. این چنین ایران دارای شاهنشاه آریا مهر، اعلی حضرت همایونی، بزرک ارتشتاران، و آیت العظمیِ تاجدار می شد، و به دروازه تمدن می رسیدیم . این بزرگترین اشتباه تاریخی رضا شاه بود که فرزند برومند اش را به قم نفرستاد.
من امیدوارم چنانچه بار دیگربا جان فشانی سلطنت طلبان، پس از خوردن آبکوشت با پیاز و سیر ترشی، و کمک آمریکا، اسراییل و عربستان سعودی نظام پادشاهی به ایران باز گشت، این اشتباه تاریخی را دوباره تکرار نکنند. در پایان نوشته این حقیر کبیر که از سر دلسوزی است و امیدوارم شاهپرستان در آینده نیک در این مورد بیاندیشند.
تاریخ 6 مهر 1378 ــ 28 سپتامبر 1999 ، از کتاب «خر تو خر، یا جهان بینی خر» در حدود 24 سال پیش نوشته ام، ولی تا کنون پاسخی از طرف علاقه مندان به من داده نشده.
اشتباه بزرگ تاریخی رضا شاه!
نوشته شده در منتشر نشده ها, طنز
به جان خوهر ناتوانم !
برای ثبت در تاریخ: داستان زیر یکی از صدها داستان است که از نیاکان مان سینه به سینه به ما ارث رسیده، ومن فکر کردم ممکن در اثر دگرگونی زمان، این برگ زرین از ادبیات باستانی به فراموشی سپرده شود، بدین جهت را نوشتم تا در تاریخ بماند. باشد تا آیندگان ارزش این خدمتگذار به تاریخ را بدانند.
آورده اند دو خواهر بزرگ و کوچک بودند. خواهر بزرگ بیمار در بستر کنج اطاق افتاده بود و ناله سر می داد. خواهر کوچک شاد و خندان لب پنجره می نشست به خران نر در باغ می نگریست. چون این حیوان ها . . . راست می کردند تلو تلو می دادند، مرتب می گفت: آخ به جانم ، آخ به جانم. یک روز خواهر بزرگتر ناله کنان به خواهر کوچک خود گفت: چرا همیشه می گویی: آخ به جانم، آخ به جانم، یکبار هم بگو به جان خواهر نا توانم.
یکشنبه 21 شعریور خورشیدی ــ اول جمادی الثانی قمری 1420 ــ 12 سپتامبر 1999 غربی خاک بر سری. از کتاب « خر تو خریا جهان بینی خر» به خامه خودم.
نوشته شده در منتشر نشده ها, طنز
پرسش از شاه پرستان!
دوستی هندی دارم به نام مهتا که استاد دانشکاه بروکسل است. او گیاه خوار است. ولب به گوشت نمی زند. یکی از عادت های نیکوی مهتا این است که به گاو زیاد احترام می گذارد. گاهی که با هم قدم می زنیم و از کنار گاوی می گذریم، این دوست دو کف دست به هم چسبانده و سر خم کرده طوری از کنار گاو می گذرد که پشت اش به گاو نباشد. گاو برای او مقدس است وبرای او مهم نیست این گاو هندی است یا بلژیکی و هلندی و . . . گاو از هر کشوری که باشد گاو است و مورد احترام اوست.
رفتار این دوست ارجمند برایم این پرسش را مطرح می کند که شاه پرستان ما تنها شاه کشور خودمان را می پرستند، یا همه شاهان از تمام کشورهای دنیا. من این پرسش را 25 سال پیش مطرح کردم، ولی هنوز پاسخی به من داده نشده.
من از شاهپرستان خواهش می کنم به این پرسش من پاسخ بدهند.
1 دی 1377 ــ 22 دسامبر 198 . از کتاب خر تو خر یا جهان بینی خر، به خامه مبارک خودم.(خامه = قلم = کِلک)
نوشته شده در منتشر نشده ها
بی سایه هیچ ام!
سایه ام به هر طرف که می خواهد مرا می کشد.
گاهی به جلو، گاهی به عقب، گاهی به چپ، گاهی به راست.
چه کنم که بازیچه سایه خویش ام!
گاهی سایه ام روبرویم بر دیواری قد می افراشد ، خشمانه به من می نگرد،
در سکوت با صدها چرا، چرا مرا زیر پرسش می برد،
سر زنش ام می کند، به باد ناسزایم می گیرد.
دریغا در تاریکی گم اش می کنم. سایه مرا ندیدید؟
که بی سایه هیچ ام.
نوشته شده در منتشر نشده ها
شعری در وصف من، از روانشاد دکتر محمد عاصمی!
روانشاد دکتر محمد عاصمی پس از خواندن کتاب «هرچه بادا باد» من، که از چپ و راست ، از بالا و پایین به باد معده بسته ام ، و شعرهای زیبایی در وصف گوذ یار سروده ام( گوذ اصیل ایرانی که با کنده گوذی هایش قهرمان جهان می باشد با ذال است) این شعر را 20 سال پیش در وصف من سروده و برایم فرستاده.
ای ابوالفضل اردوخانی، که خر خود خوب می رانی
ادب مرد به ز دولت اوست، همه را پشم خویش می دانی
« گوذ» را افتخار بخشی، کاتب وحی گوذ دارانی
«گوذ»ها که صاحب نامند، در کتابت به «گوذ» بنشانی
چهره عنعانی همه را، پرده از پیش و پس بجنبانی
تا خلایق به چشم خود بینند، گوزهای درشت ایرانی
راستی چه خوب فهمیدی، که چه گوزند عالی و دانی
ظاهرا پاک و بی غبار و تمیز، باطنا اما چه گوز گوزانی
خلق را تنگ شد نفس هیهات، زین همه گوز های رحمانی
گوزت ای گوز سازِ گوز شناس، آیت گوزهای ربانی
خلق بر سر نهد تورا که بحق، رهبر حزبِ گوزِ دورانی
12 شهریور 1382 ــ 3 سپتامبر 2003
نوشته شده در منتشر نشده ها
خاطره ای از دکتر محمد عاصمی!
میان من روانشاد دکترمحمد عاصمی دوستی و راستی بود. او بی پروایی مرا در نوستن دوست داشت. من برای او داستان هایم را می فرستادم، هرکدام را که می پسندید در کاوه چاپ می کرد. و هر کدام که به نطرش جالب نبود، رو راست می گفت: این یک شعار بی معنی تکراری است.
عاصمی هر زمان که به بروکسل می آمد، مهمان من بود و با هم کپی می زدیم، شام و شرابی می خوردیم و درد دل می کردیم. (شعری هم در وصف من گفته که اگر فرصتی شد منتشر می کنم) گاهی هم با هم همسفر بودیم.
در یکی از خاطراتش گفت در لوس آنجلس برنامه سخن رانی داشتم. پیش از سخنرانی مجری برنامه آقای . . . دقایقی طولانی از من تعریف کرد. من وقتی میکروفون را در دست گرفتم گفتم: آقای . . . باید یک گاری می گرفتی تا من و شما را باهم برای بار کشی به آن ببندند. ( یعنی خر خودتی، هندوانه زیر بغل نذار)
یک ماه پیش از مرگش از بیماری سرطان او آگاه شدم. به او تلفن کردم و گفتم عاصمی جان به دیدن ات بیایم، گفت نه، نمی خواهم کسی مرا ببیند. حق داشت. چودن دوسه ماه پیش ازآن او را سرحال شادو تندرست دیده بودم، و نمی خواست کسی او را درحال بیماری و رنجوری ببیند.
پس از اینکه در گدشت اش را که شنیدم، در 60 کیلومتری مونیخ برای مراسم خاک سپاری اش رفتم. سرما و برف فراوانی هم بود. در این مراسم تنها من بودم وهمسرآلمانی عاصمی، و بردار عاصمی که از آمریکا آمده بود، و همکارش درکاوه با همسرش.
آنچه مرا بیش از اندازه رنج داد، پیش از اینکه در فردایش مقداری از خاکسترعاصمی را در گورستانی در همان ده به خاک بسپارند، میان برادر عاصمی و آقای . . . همکار عاصمی درکاوه برای تصاحب کتاب آن روانشاد در گیری زبانی پیش آمد. من از همسر آلمانی عاصمی بی نهایت شرمنده شدم. در وافع تنها وارث عاصمی همسرش بود. و تنها ارث او کتاب ها یش. ( در مراسم خاک سپاری خاکستر هم ما 5 نفر بودیم)
خاطرها های زیاد دیگری هم دارم.
عاصمی در روز 21 آذر 1388 ــ 12 دسامبر 2009 به دلیل سرطان مری درگذشت.
28 اسفند 1401 ــ 19 مارس 2023 ــ اردوخانی بلژیک.
نوشته شده در منتشر نشده ها
سیاست پدرو مادر نداره !
باز هم حسین آقا دیدم، پس از خوش و بش پرسیدم: از ایران چه خبر؟تازیگی ها کسی نیامده. گفت ما دیگه کسی رو تو ایران نداریم که بیاد، همشون اینجان. گفتم همه؟ حتی مادر زن و پدر زن و عمه و خاله و عموی پیرت و بابا ننه ات. گفت آره واس شون پناهندگی سیاسی گرفتیم. گفتم آخه اونها که سیاسی نبودن،چطور واس شون پناهندگی سیاسی گرفتی؟ گفت ای بابا آآآآآ قای اردوخانی کجای کاری، سیاست پدر و مادر نداره، اومدن پناهندگی سیاسی شون گرفتن، اینجا حقوق پناهدگی می گیرن و ازخدمات پزشکی بر خودارند و سالی یه مرتبه هم می رن ایران، حقوق باز نشستگی و اجاره خونه هاشون رو می گیرن با چند تا چمدون پسته و سبزی خشک و گَز و ، یه فالیچه بر می گردن.
یکشنبه 19 تیر1378 ــ ــ 2 ژانویه 2000 ـ اردوخانی ــ بلژیک. از کتاب خر تو خر یا جهان بینی خر نوشته خودم.
نوشته شده در منتشر نشده ها, طنز
شادی و سرمستی خر بودن!
شادی و سر مستی خر بودن !
باور کنید خر بودن، شاید ندانید آگاه به نادانی چه اندازه شادی و سر مستی آور است. زمانی که با تمام وجود پی می برم که هیچ نمی دانم، چنان آزادی من دست می دهد که نمی توانم آن را بازگو کنم. گویی نیستم. آزدی در نیستی است! پیش آز ان که نیست شوم.
زمانی که خسته به تخت خواب می روم، و خواب به چشمانم راه نمی آید، صد بار تکرار می کنم: هیچ نمی دانم، هیچ نمی دانم، . . نمی دانم که هستم، کجایم، . . . باور کنید آرام ــ آرم به خواب می روم. امتحان کنید !
حشره که یک رور به دنیا می آید. در چند ساعت، یا چند دقیقه جفت گیری می کند، تخم می گذارد و می میرد. در این مدت کوتاه هستی هر آنچه باید او بداند به او آموخته. یا مورچه ای که دو سه هفته بیشتر عمر نمی کند. هر آنچه باید بداند می داند، همه جانداران، ولی من از خودم می پرسم، چه می دانم، دانسته هایم به چه کار آید. پاسخ هیچ است
اگر به کسی بگویید خری، چنان آشفته می شود و خون به شقیقه اش روان می گردد و از خود بی خود، و بد ترین ناسزا ها را روان شما می کند.
بارها کسانی به من گفته اند خیلی خری. پاسخ دادم، عزیزِ مهربانم تو دیر به خری ات من پی بردی من سال هاست که می دانم خرم، و مجسمه خری را بالای در خانه ام کار گذاشته ام و زیرش با تاریخ زاد روزم نوشته ام: استاد من. در خر بودن شادی و سر مستی است که در آدم بودن نیست.
27 اسفند 1401 ــ 18 مارس 20233 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه
پر حرفی کنید تا فَک تان دَر نرود!
کوتاه گفتار: از آغاز همه گیری بیماری کرونا تا کنون با کمتر کسی حرف زیادی زده ام( خوش بختانه، چرند نگفتم و مزخرف نشنیدم) به دلیل کم حرفی عضله های فک ام ضعیف شدند و فک ام دَر رفته (از جا در آمده) و درد می کند. ولی به جای آن سرم مانند شکم ام خوب کار می کند، ده ها سوژه برای نوشتن در سر دارم.
خوشا به حال کسامی که همنشین وراجی دارند و خودشان هم پر حرف اند. این چنین دهان شان مرتب ورزش می کند و فک شان قوی می شود دَر نمی رود.
به جای پر حرفی هرچه می اندیشم کوتاه می نویسم، چندی را خوش آید، چندی دگر خوش نا آید.
پر جرفی کنید تا فَک تان دَر نرود.
26 اسفند 1401 ــ 17 مارس 2023 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نوشته شده در منتشر نشده ها, کوتاه گفتار
من با ایرانی ها رفت و امد نمی کنم؟
باره ها از چندی از ایرانیان شنیده ام، «من با ایرانی ها رفت و آمد نمی کنم» پاسخ من: به تخم اسب حضرت عباس که با ایرانی هم رفت و آمد نمی کنید، مگر بلژیکی ها شما را آدم حساب می کنند که با شما رفت و آمد کنند.
من هم با ایرانی رفت و آمد و دوستی برقرار کرده ام و هم با بلژیکی ها. و دوستان بسیار خوبی بین هر دو گروه دارم.
همه کسانی که این حرف را می زنند، به زبان مردم کشوی که در آن زندگی می کنند، آشنایی نسبی ندارند. تنها چسی میایند و خودشان را تافته جدا بافته ای می پندارند، و هم چنین باره ها شنیدم: بلژیکی ها خرند. درست می گویند، اگر خر نبودند به شما اجازه پناهندگی نمی دادند و حقوق سوسیال مفت نمی پرداختند و سیاه خانه ایرانیان کار کنید.
یکبار در یک کنسرت ایرانی دیدم دو جوان بین دو قسمت برنامه با هم در گوشی به زبان فارسی لهجه دهاتی، نمی دانم از کدام دهات، از برنامه کنسرت انتقاد می کنند. من به یکی از آنها نمی دانم چه گفتم. او با انگلیسی دست و پا شکسته پاسخ داد من زبان شما نفهمیدی، ایرانی نیستی. گفتم بچه دهاتی پر رو کدخدای دهتون بهتون گفت، رفتی خارج بگو من ایرانی نیستم، به یورش که ایرانی نیستی، پس سوئدی هستی. تو این کنسرت چه غطی می کنید. پاسخ: با همان انگلیسی دست و پا شکسته با پر رویی گفت: من نهمیدن کردم. چند ماه بعد آنها را در فروشکاه خواربار فروشی ایرانی دیدم. داشتند بر سر قیمت برنج چانه می زدند. صاحب فروشکاه گفت: اینجا ایران نیست که چونه می زنی، نمی خواهی نخر. دلم پر است.
23 اسفند 1401 ــ 14 مارس 2023 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نوشته شده در نوشته های دیگران
دیدگاه های تازه