نگاشته شده توسط: ordoukhani | ژوئیه 12, 2011

اگر !

اگر !

اگر خود را…
وجدانم را، به خواب نزنم.
اگر سر گرم نباشم،
با اندیشه های بی اهمیت روزانه ام.

اگر به گرسنگان بیاندیشم،
وقتی غذا می خورم.

اگر به فکر مردن بی خانمان ها در سرما باشم،
زمانی که در اتاق گرم نشسته ام.

اگر به بیماران بی درمان بیاندیشم،
گاهی که  نزد پزشک می روم.

اگر باشم در اندیشه ی زندانیانی که  زیر شکنجه می میرند،
زمانی که آزاد می گردم.
و صد ها اگر دگر…!

از انسان بودن ننگ خواهم داشت،
و از شرم خواهم مرد.

6  بهمن 1387 ــ 25 ژانویه 2009. بلژیک ـ اورایز.اردوخانی .


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: