دریاچه منم!
دریاچه ای آرام، میان دشتی،
پر از ماهی های رنگارنگ
آسمانش، مرغان در پرواز
اطرافش سبز و خرم
جولانگاهِ جانداران
سقفش آسمان آبی
گاهی ابری و بارانی.
دریاچه همچنان آرام
در اندیشه
گاهی شاد،
گاهِ دگر غمگین.
زمانی دور، در کوهستانی دور، دور
آسمانی سیاه غرید
سیلی خروشان براه افتاد
سخره ها از بن بَرکند
درختان کهن ز ریشه بَرکند.
چندی، سیراب کرد چند نهال تازه را
با خار و خاشاک
سنگ و سنگ ریزه.
بدین دشت که رسید
آرام شد،
دریاچه ای آرام.
تا آرام ، آرام
خشک شود.
دریاچه منم!
9 آبان 1387 ــ 30 اکتبر 2008 بروکسل
/سلام بر حاجي اردوي خودمون ما خيلي مخلصيم.
قبول باشه.
راستياتش اين شعر شما منو ياد ترانه مرداب پير گوگوش مي اندازه.نميدونم شنيدين يا يادتون هست يا نه.از زبون يك مرداب مي خوند
يه تيكه اش اين بود من همونم كه يه روز ميخواستم دريا بشم ….الي آخر
زت زياد.

By: جواد on دسامبر 17, 2008
at 7:15 ب.ظ.