نگاشته شده توسط: ordoukhani | اکتبر 19, 2007

دخترم ، ترس ز مردی ندارد

به دخترم گفتم بیا بغلم! نخواست و نیامد

گفتم بنشین ، ننشست

به اتاقت برو ، نرفت

ساکت شو، فریاد زد

گفتم : اگر برادرت تورا زد!

فرار نکن ، گریه زاری نکن

                     تو هم بزن.

 دخترم به  آغوش آن کس می رود که خود می خواهد

آنجا می نشیند که دلخواه اوست

هر چه دل تنگش می خواهد می گوید

می داند، می تواند تو سری  بزند ، نمی زند

همنشین او می داند !

برای اینکه ، تو سری نخورد!

 دست به روی او دراز نمی کند

دخترم ، همچو  مادرش ، مادرم نیست

              دخترم ناموس مردی نیست

              کم ز هیچ مردی ندارد               

             ترس ز هیچ مردی ندارد.

 


پاسخ

  1. آواتار ناشناخته

    بدون مقدمه چینی میرم سر اصل مطلب هفته نامه ای با نام چلچراغ چاپ میشه که مایل بودم با این نشریه همکاری کنم که این امکان میسر نشد. حالا می خواهم مطالبی را که می خواستم برای این مجله کار کنم در وبلاگم بنویسم.

  2. آواتار ناشناخته

    بسیار شعر زیبایی. ای کاش مردان ایرانی بیاموزند که دخترانشان مانند گاو و گوسفند جزو اموال انها نیستند و ناموس هر کس مربوط به شخص خودش است.

  3. آواتار ناشناخته

    بسیار متشکر از این نوشته.


بیان دیدگاه

دسته‌بندی