به دخترم گفتم بیا بغلم! نخواست و نیامد
گفتم بنشین ، ننشست
به اتاقت برو ، نرفت
ساکت شو، فریاد زد
گفتم : اگر برادرت تورا زد!
فرار نکن ، گریه زاری نکن
تو هم بزن.
دخترم به آغوش آن کس می رود که خود می خواهد
آنجا می نشیند که دلخواه اوست
هر چه دل تنگش می خواهد می گوید
می داند، می تواند تو سری بزند ، نمی زند
همنشین او می داند !
برای اینکه ، تو سری نخورد!
دست به روی او دراز نمی کند
دخترم ، همچو مادرش ، مادرم نیست
دخترم ناموس مردی نیست
کم ز هیچ مردی ندارد
ترس ز هیچ مردی ندارد.

بدون مقدمه چینی میرم سر اصل مطلب هفته نامه ای با نام چلچراغ چاپ میشه که مایل بودم با این نشریه همکاری کنم که این امکان میسر نشد. حالا می خواهم مطالبی را که می خواستم برای این مجله کار کنم در وبلاگم بنویسم.
By: یک چلچراغی on اکتبر 20, 2007
at 4:57 ق.ظ.
بسیار شعر زیبایی. ای کاش مردان ایرانی بیاموزند که دخترانشان مانند گاو و گوسفند جزو اموال انها نیستند و ناموس هر کس مربوط به شخص خودش است.
By: خانم on اکتبر 25, 2007
at 11:29 ق.ظ.
بسیار متشکر از این نوشته.
By: آتوسا on اکتبر 28, 2007
at 5:25 ق.ظ.