دوست ارجمند مسعود، کداخودآیی در پیامی نوشت!
سلام. آقا زرافه که جای خود، من به کلاغ شدن هم رازی ام! پاسخ من!
کلاغ دوست داشتنی ارجمندم، سی سال پیش یک بچه کلاغ پیدا کردم که چند پر بیشترنداشت، با زحمت خوراک وآبش دادم. پس یک ماه بزرگ شده بود و در خانه می گشت، با بچه بازی می کرد. می دانست من کی بر می گردم، لب پشت بام می نشست، تا من میامدم دهانش را باز می کرد، قاری می زد، خوراکی در دهانش می گذاشتم داشت. سر میز غذا می نشست، با ما خوراک می خورد. علاقه خاصی داشت به باز کردن بند کفش ما. مرتب سر به سر گربه ما می گذاشت. کیف خانم ها که کمی باز بود، سر در ان می کردووهر چیز براقی بود بیرون میاورد، مرتب با موهای دخترم ور می رفت، کوتاه بگویم عضوی از خانواده بود، می رفت گشتی می زد و بر می گشت، پس از سه ماه ماده کلاغی پیدا کرد، هر دو امدند دراتاق نشیمن دور سر ما گشتند، سپس پرواز کردند و رفتند، همراه با بهترین آرزوهای ما، دوران خوشی راما با این کلاغ گذارندیم. من کلاغ را دوست دارم.
نگاشته شده توسط: ordoukhani | فوریه 29, 2024
من کلاغ را دوست دارم!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه

بیان دیدگاه