نگاشته شده توسط: ordoukhani | دسامبر 20, 2023

از آن انم که از ان خود می پندارد!

داستان کوتاه: دوست بلژیکی من «آندره» گاو داری دارد، علاوه بر آن شمار زیادی مرغ وخروس، قناری و مرغ عشق در قفس بزرگی، یک شتر مرغ، سه ــ چهار تا بز و گوسپند، و دو سگ چند تا گربه، یک خر و «یک پونی» ( اسب کوچک).
هربار که به مزرعه بزرگ او می روم، نمی دانید چگونه این حیوان ها به طرف من می دوند. گاوها و پونی سر بلند می کنند تا زیر گلوی و سرشان شان را نوازش کنم. خر می خوابد تا من کنارش دراز بکشم و سر برگردنش بگذارم. مرغ خروس ها از سر کولم بالا می روند. شتر مرغ سرش را در یقه ام می کند،سرش را در دست ام می گیرم و بوسه اش بر پیشناس اش می زنم. سگ ها به دورم می گردند . پاهای شان بلند می کنند و خودشان به من می چسبانند، تا نوازش شان نکنم، رهایم نمی کنند. گربه ها بغل ام می آیند. به قفس قناری ها مرغ عشق ها می روم، نمی دانید چه قیل و قالی راه می اندازند، بر شانه و سر و دستم می نشینند، با سر نوک شان مرا نوازش می کنند، من در جیب مقداری دانه دارم، در دست می گیرم و از دست من دانه می خورند.
اندره می گوید: وقتی تو می روی، هر یک از این حیوان ها فریاد کنان می گویند: او (تو) ازآن من است. پاسخ می دهم: ازآن آنم که مرا ازآن خود می پندارد.


بیان دیدگاه

دسته‌بندی