نگاشته شده توسط: ordoukhani | ژوئیه 2, 2023

شاعری که به دنبال شهرت می گشت!

الهام گرفته از نمایش « شلیک شعر خانم بهروخ بابایی»
شاعر شهر ما، همچو درویشی زخانقاه گریخته، خر برفته، (خر برفت و خر برفتِ مولانا) با عبای ژنده بر دوش، موهای بلند پشت سر و گوش آویزان، ریشی بلند تا به بالای ناف، سبیلی که لب های او را می پوشاند، گاهی هم  با جویدن آنها را کوتاه می کرد، چهارپایه کوتاهی در دست در شهر به دنبال شهرت می گشت.
شاعر شهر ما، در میدان شهرچهارپایه را بر زمین می گذاشت، بالای آن میرفت، با صدایی رسا شعرش را می خواند.
بیشترهگذران بی خیال از کنارش می گذشتند. چندی سکه ای جلوی اش پرتاب می کردند، چندی تکه نانی به دستش می دادند. چندی لباس کهنه ای کنار چهار پایه اش می گذاشتند. میوه فروش میدان، میوه های گندیده اش را به او هدیه می کرد.
شاعر شهر ما همچنان شعر می سرود، شعرهایش دست نوشته اش را به رهگذران پیش کش می کرد، که چند قدم آنطرف تر به شغال دانی سپرده می شد.
یکی گفت: مانند شاعران درباری شعری در باره بزرگواری و گدشت و مهربانی سلطان ظالم بگو، برو جلوی درِ کاخ سلطان، شعرت را بخوان، شاید سلطان به ازای هر بیت شهرت به توسکه طلا دهد، نقره هم داد بد نیست.
شاعر شهر ما می دانست، گر چنین کند جزچوبِ فلک او را پاداشی نیست.


روزی، رهگذری طناب گردن توله سگی را برپایه چهار پایه اش بست رفت.
رهگذران دیگر، سگ را نوازش می کردند، برایش ان خوراگ می گذاشتند، آرام ــ ارم سگ های ولگرد به دورش جمع شدند. شاعر شهر ما برای سگ ها شعر می خواند، سگ ها ساکت گوش تیز کرده به شعراش گوش می سپردند، گاهی هم با زوزه های دردناک، با شاعر همدلی می کردند.
شاعر شهر ما شهرت پیدا کرد: شاعر سگ ها!
11 تیر1402 ــ 2 ژوئیه 2023 ــ اردوخانی ــ بلژیک  
 


بیان دیدگاه

دسته‌بندی