وصف حال امروز ما از زبان سعدی.
روانشاد، خدا بیامرز، مرحوم سعدی می فرماید، در بازار وکیل می گشتم، غره به خود که من سعدی شیرین سخنم، و سرور شاعران عارفانم. از خدایم پرسیدم، آیا کسی بالا تر از من در گیتی وجود دارد. توجه کردم که کس مرا محل گربه نگذاشت. حاکم شهر با چاکران و نوکران سبیل از گوش بنا در رفته را دیدم که همه کس جلویش سر تا به زمین خم می کند، به بقالی رفتم، ماست خواستم، بقال کاسه ای ماست ترش به من داد و پواش دو چندان گرفت. حاکم ماست خواست، بقال قدحی ماست به حاکم با تعظیم تقدیم کرد، دیناری هم نگرفت. به قصابی رفتم، استخوان و لثه به جای گوشت خریدم. حاکم دو ران گوشت گرفت، دیناری هم نپرداخت. با این حال همچنان با خدایم راز نیاز می کردم: شاعری برجسته تر از من هست در گیتی، که ناگهان یکی از نوکران حاکم چنان تنه ای به من زد که دو، دور، دور خود چرخیدم و گفتمش: مرد پوزش بخواه.
ــ مگر تو که هستی که من از تو پوزش بخواهم؟
ــ من سعدی ام.
ــ من معدی ام.
ــ معدی کیست؟
ــ سعدی کیست؟
ــ سعدی شاعر است.
ــ معدی ماعر است.
ـــ تو یک معر بگو ببینم.
ــ نخست تو یک شعر بگو ببینم. سعدی می فرماید رو کردم به قصر شیرین و گفتم:
چشم من اسب است و مژگان یال او، میرود در قصر شیرین ابروان دنبال او.
گفتمش: اکنون تو یک معر بگو تا ما ببینم؟ مرد گفت:
کیر من اسب است و پشم اش یال او، میرود بر کون سعدی خایه ها دنبال او.
اینجا بود که پی بردم، در این سرزمین شاعرانی بسی والاتر از هستند که ما از وجودشان نا اگاهی ایم.
ماعر در حال رفتن سر تکان دادن ؛ با صدای غمگینی گفت:
کشور ماست، کشور گل و بلبل، آنکه نانش در روغن است کرده قنبل.
آنکه دارد مقام منزلتی، داده با فن و فوت کلکی.
یکبار مرد دست به آسمان بلند کردو گفت: خدایا به آنکه داد، چه ندادی، به آنکه نداد چه دادی.
این وصف حال امروز ماست ای برادر!
سعدی: ای که در نعمت و نازی به جهان غره مباش
که محال است درین مرحله امکان خلود. (همیشگی، پایداری)
27 اردیبهشت 1399 ــ 19 مه 2020 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟