خودکشی یک ایرانی در فرانسه همراه با یک خر!
یک ایرانی به نام «میرزا» در فرانسه با پرتاب کردن خود از بلندی دوهزار متری همراه با خری»در کوه های الپ» خودکشی کرد. من که با او 10از سال پیش آشنایی دوری داشتم، نزد دوست دختر فرانسوی سابق او » سیلویا» در «بزانسون» رفتم و خواستم غلت خودکشی او را بدانم.
پس از صحبت های زیاد «سیلویا» گفت: ما به مدت 5 سال زندگی مشترک خوبی داشتیم، تا اینکه همسایه ما سر پرستی کره خر ماده ای را به عهده گرفت. در همان چند هفته نخست «میرزا» به این کره خر که نامش «جواهر» ( bijou ) بود علاقه مند شد. با گذشت زمان غلاقه دو جانبه گشت، به طوریکه هروقت جواهر » میرزا » را می دید به طرفش می آمد عر ــ عر عاشقانه می کرد و خودش را به او می مالید. پس از دوسال همسایه ما سخت بیمار گشت، و پس از چند ماه هم در گذشت. ناچار «میرزا، جواهر» را به خانه ما آورد، یکی از اطاق های خانه را ویژه او کرد، و هر روز او را با شامپوی مخصوصی او را می شست و با مو خشک کن خشک می کرد و ماساژش می داد.
کم ــ کم » bijou » به اطاق نهار خوری ما راه یافت، و کنار میز می ایستاد، در حالیکه ما غذا می خوردیم، او علفش را میخورد. کار به جایی رسید که در تخت خواب » bijou » یک طرف «میرزا» می خوابید و من طرف دیگرش. و بیشتر رویش به طرف » bijou » بود. اغلب می گفت: این موجود زیبا مرا به یاد اولین عشقم در ده مان می اندازد.
میرزا در وصف «معشوقش شعر می گفت و در گوش معشوق می خواند، و برای من به فرانسه ترجمه می کرد. نخست فکر می کردم تمام این کارها گذرا است، ولی چند بار دیدم با » bijou » (شرم دارم از گفتنش). بدین جهت ترکش کردم. ولی گاهی به دیدنش می رفتم. این چند ماه آخر دیدم خیلی ناراحت است، و از خرش مرتب پوزش می خواهد. انگار از کاری که با این حیوان کرده شرمسار است و ناراحتی وجدان دارد. تا اینکه چند روز پیش خبر دار شدم همرا با » bijou » خودکشی کرده.
چیزی که سبب شگفتی ژاندارم ها گشته این است که، سر کوه شلوار «میرزا» پیدا کرده اند، و در جسد او جای او لگد خر.
خوانندگان گرامی همانگونه که می توانید تصور کنید؛ وقتی میرزا پس از آخرین عشق بازی می خواسته حیوان عر ـ عر کن (زبان بسته) را از کوه با پایین پرتاب کند، در آخرین لحظه » bijou » یک جفتک محکم به او زده و هردو به دره سقوط کردند.)
چند بیت شعر «میرزا در وصف معشوقش».
آسمان جولانگه عشق من به توست، لکه های ابر را با خیالم به آتش می کشم.
در عشق تو من اقیا نوسی سرکشم، طوفان می کنم، و تو سخره ای و من سر بر پایت می کوبم. آغوش تو بهشت است و دلدارم بیش از هزار فرشته کام می دهی…
10 خرداد 1395 ــ 31 مه 2016 ــ بلژیک اردوخانی
پست مدرن؟ مدرن آرت؟
توصیه میکنم کتاب ناتور دشت از داوید سالینجر بخون! منو یاد اون انداخت، این نوشته،
اگه خواستی هم لینکش برات اینجا میذارم بخونش! توصیه میکنم اما اصرار نه! فارسیش ترجمه شده، توا اینترنت هم پره!
تریپل تراپیست فراموش ناشعه، ترشحات مغزی را فراوونتر و مطبوعتر میکنه!
تا پسین گاه دیگر بدرود دوست نادیده!
By: moheme? on آگوست 22, 2016
at 8:29 ق.ظ.