نگاشته شده توسط: ordoukhani | اکتبر 23, 2015

شباهت مادر با همسرم !

شباهت همسرم با مادرم!

وقتی بچه بودم و جایی مهمانی یا عروسی بود، صاحبخانه از مهمان ها خواهش می کرد تا بچه هایشان را همراه نیاورید. این حرف به این معنی بود که مادرم من را با خودش نبرد، و گرنه آمدن بچه های دیگر اشکال نداشت. ولی او جرات نمی کرد مرا در خانه تنها بگذارد، بدین جهت مجبور بود مرا همراه خود ببرد. البته دو زار با پنج تا آب نبات قیجی به عنوان پیش قسط می داد و می گفت: «اگه بچه خوبی باشی، آبروی من رو جلوی مردم نبری، وقتی برگشتیم، دو زار دیگه با پنج تا آب نبات قیچی بهت می دم». اگر شما آن دوزار با آب نبات قیچی بعدی را گرفتید، من هم گرفتم. روانش شاد، همیشه آبرویش را می بردم.
همسرم هم متعقد است که من با حرف ها و نوشته هایم ابروی او را جلوی دوست و آشنا می برم. هرچی هم داد می زند، فریاد می زند، اعتصاب می کند؛ فایده ندارد!
بقول شاعر که می گوید؛ «اصل بد نیکو نگردد آنکه بنیادش بد است، تربیت نا اهل را چون کان گرد بر گنبد است».

تا شش ــ هفت سالگی با مادرم به حمام زنانه می رفتم. پس از آن دیگر مرا نبرد. همسرم هر وقت می خواهد به مهمانی زنانه برود، مرا با خودش نمی برد.

سه ــ چهار ساله که شدم، مادرم گفت؛ «ممه رو لولو برد، ممه اخه». خوشبختانه همسرم هرگز این حرف را نمی زند….
مادرم به من می گفت: «چقدر با نمکی قربونت برم، الهی».
همسرم می فرمایند: «چقدر با نمکی، قربونم بری الهی».
می گم، من که دارم می رم چرا هولم میدی.

13 مهر 1393 ــ 5 اکتبر 2014 ــ بلژیک ــ اردوخانی.


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: