شباهت همسرم با مادرم!
وقتی بچه بودم و جایی مهمانی یا عروسی بود، صاحبخانه از مهمان ها خواهش می کرد تا بچه هایشان را همراه نیاورید. این حرف به این معنی بود که مادرم من را با خودش نبرد، و گرنه آمدن بچه های دیگر اشکال نداشت. ولی او جرات نمی کرد مرا در خانه تنها بگذارد، بدین جهت مجبور بود مرا همراه خود ببرد. البته دو زار با پنج تا آب نبات قیجی به عنوان پیش قسط می داد و می گفت: «اگه بچه خوبی باشی، آبروی من رو جلوی مردم نبری، وقتی برگشتیم، دو زار دیگه با پنج تا آب نبات قیچی بهت می دم». اگر شما آن دوزار با آب نبات قیچی بعدی را گرفتید، من هم گرفتم. روانش شاد، همیشه آبرویش را می بردم.
همسرم هم متعقد است که من با حرف ها و نوشته هایم ابروی او را جلوی دوست و آشنا می برم. هرچی هم داد می زند، فریاد می زند، اعتصاب می کند؛ فایده ندارد!
بقول شاعر که می گوید؛ «اصل بد نیکو نگردد آنکه بنیادش بد است، تربیت نا اهل را چون کان گرد بر گنبد است».
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟