نگاشته شده توسط: ordoukhani | سپتامبر 19, 2014
طلبکار!
طلبکار!
حسین آقا رو دیدم که تازه از مشهد زیارت امام رضا برگشته بود. بهش گفتم: «تو که دین و ایمون درست حسابی نداری، چطور شد رفتی زیارت امام رضا»؟
حسین آقاــ والله طلب کرد. رفتم، ده هزار تومن هم ریختم تو ضریحش و دست به دامنش شدم. قسم اش دادم که طلب زنم را از من کمتر کنه.
من ــ مگه به زنت خیلی بدهکاری؟
حسین آقا ــ هرچه سنش می ره بالا طلبش بیشتر می شه. هرشب یه دفعه ــ دو دفعه ــ سه دفعه، طلب می کنه. واسه این بود که رفتم دست به دامن امام رضا شدم.
من ــ امام رضا حاجتت رو داد؟
حسین آقا ــ نه والا، آخه زنم رفت قم و دوبرابر من ریخته بود تو ضریح. از اون حضرت خواست تا طلبش رو از من زیاد کنه، و من هم هرچه بیشتر بتونم، طلبش رو بدم. حاجت اون بر آورده شد، یعنی طلبش هر روز بیشتر می شه، بدهکاری من هم روز به روز بیشتر می شه. به جون تو نباشه، به جون خودش که از تمام دنیا واسم عزیزتره، باور نمی کنی، بابای خدا بیامرزش هم زیر طلب (یا روی طلب) مادرش مُرد. خدا شکر که همیشه از من طلب داره، خیلی از مرد ها هستن که از زنشون خیلی ــ خیلی طلب دارن.
22 مرداد 1393 ــ 13 اوت 2014 ــ بلژیک ــ اردوخانی
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟