نگاشته شده توسط: ordoukhani | فوریه 15, 2014

آنقدر مار خورده تا افعی شده

 

آنقدر مار خورده تا افعی شده

راوی گفت: «ملایی را به دلیلی که واضح و مبرهن نبود(!؟) با سفره ای نان و مشکی آب از دهی بیرون کردند. او راه ده دیگری که در آن ناشناس بود، پیش گرفت و برفت. در میان باد و طوفان راه خویش گم کرد و سر از بیابانی بی آب و علف و خشک و سوزان در آورد. آب در مشک بود که نانش تمام شد. چند شبانه روزی گرسنه گشت. شبی از شب ها که از خار بیابان آتشی بر افروخته بود، دید پشه و ملخ و موش به کنار آتش می آیند و در آن می سوزند. گودالی عمیق بکند و آتشی در آن برپا کرد، شاید که موشی در آن افتد و سد جوع کند.
پشه و ملخ به سمت آتش پرواز کردند. موش برای شکار آنها به آتش نزدیک شد. ماری برای شکار آرام به کنار موش آمد و او بگرفت. چون ملا دید دهان مار پر است و نمی تواند او را بگزد، مار بگرفت و سرش بر سنگ کوبید، گوشتش کباب کرد و بخورد. به گفته ای چند ماهی، به گفته دیگر چند سالی ملا مار بخورد تا افعی شد. و از آنجا بود که حکایت» آنقدر مار خورده تا افعی شده» آغاز شد».

پرسیدمش، افعی ها را که می خورد؟ گفت: «شاید صد سال یا بلکه هم بیشتر! افعی ها کباب مار می خورند و زنده می مانند. سپس به درک اسفل السافلین واصل می شوند. ولی آن زمان که یک افعی اشتهایش زیاد شود و هوس کباب افعی کند، افعی های دیگر کبابش می کنند»…

11 خرداد 1390 ــ 1 ژوئن 2011 ــ  بلژِیک ــ اردوخانی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: