نگاشته شده توسط: ordoukhani | دسامبر 16, 2012

چه سیبی!

چه سیبی!

با عشوه و ناز گفت: «به نظر شما من چند سالمه»؟
ــ نمی دونم والا.
ــ حالا یه چیزی بگو.
— یه خورده فکر کردم و گفتم و ده ــ  دوازه سال.
ــ یعنی من مثل دختر بچه های ده ــ دوازه ساله هستم و عقلم به جایی نمی رسه؟
ــ والا خانم به جای اینکه شصت ــ هفتاد سال زیادتر بگم، ترجیح می دم، پنجاه ــ شصت سال کمتر بگم.
ــ می خوای بگی من ده ــ دوازه سال به علاوه پنجاه ــ شصت سال، یعنی بالا هفتاد رو دارم؟
ــ لعنت بر شیطون، شما پرسیدین، ماهم یه چیزی گفتیم. وقتی یک سیب دستم می گیرم و می خوام بخورم، سن و سالش رو که نمی پرسم، اول تو دستم می گردونم رنگش رو تماشا می کنم، بعد بوش می کنم، اگه خوش بو یود، یه گاز کوچیک بهش می زنم، اگه خوش مزه بود،همه اش رو یواش ــ یواش می خورم.
ـــ می خوای منو بخوری؟
ـــ من که لولو نیستم.
ــ من از لولو نمی ترسم. خودش رو انداخت بغلم. به به به سیب! چه سیبی.

18 آذر 1391 ــ 8 دسامبر 2012 ــ بلژیک ــ اردوخانی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: