بیا کودکانه باهم بازی کنیم
هنور صدای جیر جیر سه چرخه کهنه پسر همسایه در گوشم است. بیا با هم بازی کنیم.
هنوز صدای تیله هایمان را که به هم می زدیم، در گوشم است. بیا با هم بازی کنیم.
هنوز صدای توپی لاستیکی به اندازه مچ یک دست، که با زمین زدنش یاد گرفتیم بشماریم،
از 12 به 30، از 30 به 14 و … در گوشم است. بیا با هم بازی کنیم.
هنوز به یاد دارم، بازی خواهرم با دختر همسایه، عروسک های از کرک و نخ کنار هم. سماوری برنجی، به اندازه یک وجب، قوری به اندازه دو بند انگشت، استکان های کوچک، (سینی زیر سماور را فراموش کردم) که ما را به یک استکان چایی دعوت می کردند. می گفتند: صدا نکنید بچه ها خوابند! بیا با هم بازی کنیم.
هنوز صدای خواهرم که مرا به خوردن غذا دعوت می کرد. غذایی در قابلمه های سفالی به اندازه پوست گردو. بیا با هم بازی کنیم.
هنوز صدای تیله سنگی بر روی سنگ فرش حیاط، لی لی کردن، جر زدن ها در گوشم است. بیا با هم بازی کنیم.
هنوز صدای پریدن در حوض کوچک پر از لجن، و بسیاری صداهای دگر در گوشم است. بیا کودکانه با هم بازی کنیم.
1 شهریور1391 ــ 22 اوت 2012 ــ بلژیک ــ اردوخانی
ای بابا ، آقای اردوخانی گرامی ، اشک من رو که درآوردین !
By: 666 on آگوست 26, 2012
at 8:13 ق.ظ.
دفعه دیگر چیزی می نویسم که شاید تو بخندی، ولی خیلی ها عصبانی شوند
ABOLFAZL ORDOUKHANI
http://Www.Ordoukhani.Be A.Ordoukhani@Yahoo.Com Ordoukhani@Gmail.Com
________________________________
By: ordoukhani on آگوست 26, 2012
at 8:39 ق.ظ.