دریغا که میانش ندیدم
زن زیبایی دیدم که رخش ماه را به شگفتی وا می داشت، و لبش غنچه را به تحسین. موی را با مقنعه پوشانده بود، و دامنی کوتاه و نازک و چین دار بر تن، که با هر تکان بالا و پایین می رفت.
بالا و پایینش دیدم، بسیار زیبا خیال انگیز بود. دریغا که میانش ندیدم!
خواهش می کنم در مورد این نوشته کوتاه اظهار نظر کنید، تا بدانم چه برداشتی دارید. با سپاس پیشاپیش
16 ژوییه 2012 ــ بلژیک ــ اردوخانی
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟