نگاشته شده توسط: ordoukhani | جون 17, 2011
چشم براه روز قیامتم!
هر دو بچه بودیم،
آبنبات ها بوسه شد،
چشم براه روز قیامتم،
نوشته شده در شعر
نوشته شده در شعر

من انسانی آزاد شده از یک فرهنگ ارباب رعیتی و استبدادی هستم . برای به دست آوردن این آزادی با خودم جنگیده ام و هنوز می جنگم . من دیگر خودم را بنده و غلام و چاکر و نوکر و خاک پای کسی معرفی نمی کنم . کسی را هم جناب عالی نمی خوانم ، به عرض کسی نمی رسانم . برای من پزشک در مطب یا بیمارستان آقا یا خانم دکتر است، استاد در دانشگاه، خارج از آن جا خانم یا آقای ...هستند. در نبرد با چاپلوسی ، دروغ ، حسادت ، ضعیف کشی ، مرده پرستی ، عدم اعتماد به خود و قبول سرنوشت که همگی زاده فرهنگ ارباب رعیتی و استبدادی است ، پیروز شده ام . و میدانم لحظه ای غفلت؛ آنها بر من چیره می شوند. از شما خواهش می کنم مرا در نبرد با این فرهنگ پوسیده چندهزار ساله یاری دهید. «ابوالفضل اردوخانی»
این روزا معلونیست چی خوردی که یاد آبنبات های دورۀ کودکی افتادی … خُب حلا که این طوره برو گوشی رو بردار و بیکی از اونا که به هر دلیلی با اون قهر کردی سر آشتی رو بازکن و یه چیزی بهش وعده بده و معلوم هم نکردی که در کودکی اون آبنباتهارو کی به کی میداد؟ !
By: مردگلُ گلُ on جون 17, 2011
at 2:18 ب.ظ.
اقای اردوخانی ما همه جوره را دیدیم. اجازه بده این جور آنرا راهم ببینیم
چند تا ازکامنت های دوست گرامی مردگل گل را پشت سر هم بیاوریم تا خوانندگان قضاوت کنند ایشان چه درکی از نقد دارند.
این وظیفه را که بر دوششان گذاشته هر بار مطلبی با این وزن بنویسند؟ من خواننده چه باید از نوشته های ایشان دریابم؟ آیا ایشان قصد مطایبه دارند؟ دن کیشوت حداقل با یک شمشیر چوبی به جنگ توهمات خود میرفت. این کامنت گذار محترم با کلماتی ارزان پایه برای چه کسی رجز می خوانند؟ از ایشان استدعا ادریم قدری به شعورخواننده احترام گذارند. تصوردیکته شده به ایشان اینست که رجوع کنندگان به سایت با این گونه افاضات گهربار دلسرد می شوند.
حال خوانندگان خود قضاوت کنند
توسط: مردگلُ گلُ در ژوئن 15, 2011
در 8:15 ب.ظ.
اوهو ! حاج آقا فلسفه ورزی به سرش زده ، داره بازمان ورمیره . کفش شو به پای ساموأل بکت میکنه و پای خودسو هم تو کفش مارسل پروست ….
————————————————————–
توسط: مردگلُ گلُ در ژوئن 9, 2011
در 5:26 ب.ظ
چه عجب !!! این بار زور زدی یه چیزی از یه جات در اومد !!! مخصوصأ اونجایکه آن وصلیۀ ناجور به کنار حوض میرفت و ماهی ها به سطح آب می آمدند و او با تکه نانهایش به آنها مهر میداد و به شماهم با زبان لیچار گویش لذت …آفرین .
———————————————————————————–
توسط: مردگلُ گلُ در ژوئن 6, 2011
در 6:32 ب.ظ.
خُب نتیحیۀ اخلاقی از این دو نمونه که در اولی یه جوجه به خاپشت پناه میبرد و در دومی یه دوختر ناز نازی تو بقله یه هیولا جاخوش میکنه ؟؟؟؟؟ چی میخواهی بگی ؟؟؟ خالا نگاه کن ببین چگونه خانوم قُدقُدی به یه سگ بچه حال میده
————————————————————————————–
توسط: مردگلُ گلُ در ژوئن 6, 2011
در 6:38 ب.ظ.
همیۀ این کارا که میکنیم ، خوب میکنیم بتو چه ؟
————————————————————————————
توسط: مردگلُ گلُ در مه 23, 2011
در 11:05 ق.ظ.
حالادیگه پیامبر گونه حرف میزنی حاج آقا …نکنه یه چیزا یی در مخیلت رشد کرده ؟ بالا غیرتن حقیقت رو بگو ! حالا که با دمُ حقیقت داری ور میری … اصلأ با حقیقت چی کار داری ؟ دیگه جایی مونده که تو ، تو اون انگشت نکنی ؟
By: فرامرز خرد on جون 18, 2011
at 8:15 ق.ظ.
پاسخ به فرامرز خرد. هر کسی از ذن خود شد یار من، یا هر کسی یک جور مهر شامل حال من می شود
By: ordoukhani on جون 18, 2011
at 9:08 ق.ظ.
ببینیم و تعریف کنیم
By: خانم on جون 20, 2011
at 10:47 ق.ظ.