نگاشته شده توسط: ordoukhani | مِی 29, 2011
خواب خوش!
این داستان را با کمی تغیر دوباره نوشتم.
پیر زن کنار گهواره روی فرش دراز کشیده بود و لالایی می خواند و آن را تکان می داد.
پیرزن انگشت شست در دهان کرده، زانو در بغل گرفته، صدای لالایی اش قطع شد و به خواب رفت.
گهواره همچنان آرام تکان می خورد.
طرف دیگر پیر مردی گهواره را تکان می داد. او هم دست از تکان دادن برداشت، مانند پیر زن به خواب رفت.
درون گهواره عروسکی، هر یک در خواب خود را در آن می دید که مادرش گهواره را آرام تکان می دهد و لالایی می خواند.
چه خواب خوشی، در گهواره…
دحترکی آرام گهواره را تکان می داد.
8 خرداد 1390 ــ 29 مه 2011 ــ بلژیک ــ اورایز ــ اردوخانی
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
نوشته شده در منتشر نشده ها
آقای اردوخانی ،
.
این داستان پیرزن و گهواره ، زیباترین و گویاترین و غم انگیز ترین داستانی بود که تاحالا خونده بودم.
.
خواهشن این داستان را تنها و بدون مقدمه در بالاترین هم بگذارید.
.
به امید دیدار
.
666
.
By: 666 on مِی 29, 2011
at 1:39 ب.ظ.
آقای اردوخانی من هم با 666 موافقم.این داستان بسیار زیبا، تأثیرگذار و غم انگیز و در عین حال بیان واقعیتی بسیار غم انگیز در مورد ما و فرهنگ ماست.
نوشته شما در اینجا و داستان قبلی واقعاً عالی بود.
By: آرش دکلان on مِی 29, 2011
at 2:38 ب.ظ.