نگاشته شده توسط: ordoukhani | مِی 23, 2011

حقیقتی از هزارن «حقیقت

آرام می رفتم. با خیال بافی دنبال واژه هایی می گشتم، که بتوانم «حقیقت» را بیان کنم. به مزرعه ای رسیدم، زیر درختی نشستم. کاغذ و مدادی از جیب در آوردم. می نوشتم، که مرد میانسالی را کنارم احساس کردم. سر برگرداندم. سلام کردم و سلام کرد. پرسید؛ «چه می نویسی»؟ گفتم؛ «مطلبی در باره «حقیقت» نوشته ام». گفت: «بخوان»! برایش خواندم…

حقیقت هزاران چهره دارد،
بر هر چهره، هزارن نقاب…

هزارن نقاش باید تا چهره حقیقت بنمایدً!
حقیقت درخواب از حال خود هیچ نمی داند…

مرد گفت: «راستی حقیقت وجود تو چیست»؟ «کیستی»؟ گفتم؛ «نام من … ایرانی ام، پسر … عضو حزب … هستم. عمویم … دایی ام … دوست نزدیک دکتر … رفیق استاد …، با آقای …وزیر… در جوانی همخانه بودم. چند روز پیش مهمان ژنرال … بودم. امشب به خانه … ثروتمند معروف دعوتم. با سفیر کشور… هفته ای یکبار پوکر بازی می کنم، همسرم جراح معروف، دختر … است. تو کیستی»؟
مرد خندید و گفت: «من کشاورزم»! پدر و اجدادم هم کشاورز بودند. محصولم را به بازار می برم . دوستانم انسان های گمنامی هستند. برایم بی تفاوت است که خردیدارانم وزیرند یا وکیل و یا ژنرال. ثروت و مقام هیچ کس برایم مهم نیست. می دانم «حقیقت» وجودم، هویتم، تنها در من است، بدون وابسته بودن به دیگری. یک روز هم می میرم، نیست می شوم. آن زمان دیگر «حقیقتی» برایم وجود ندارد. ولی تو هزارن «حقیقت» و هویتی، وجودت وابسته به دیگران است. هر لحظه یک «حقیقت» داری. میان «حقیقت» های وجودت سرگردانی. در «حقیقت» نیستی و نخواهی بود».
ز گفتارش نرنجیدم. اندیشیدیم. این هم «حقیقتی» از هزارن «حقیقت» بود.

2 خرداد 1390 ــ 23 مه 2011 ــ بلژیک ــ اورایز ــ اردوخانی


پاسخ

  1. حالادیگه پیامبر گونه حرف میزنی حاج آقا …نکنه یه چیزا یی در مخیلت رشد کرده ؟ بالا غیرتن حقیقت رو بگو ! حالا که با دمُ حقیقت داری ور میری … اصلأ با حقیقت چی کار داری ؟ دیگه جایی مونده که تو ، تو اون انگشت نکنی ؟

  2. خب اگر یک نفر پیدا شود و بگوید زمین گرد نیست ولی مربع است، باز هم می گفتید از هزاران حقیقت حرف می زدید؟
    در ثانی شما خیالبافی را با جستجوی حقیقت یکی می گیرید، در صورتی که تفاوتی میان این دو وجود دارد.
    بی گمان جستجوی حقیقت همیشه در پیوند با فرد جستجوگر است و ذهنیت فردی او در آن دخالت دارد.
    ثالثا، حقیقت برای زنده ها ارزش دارد و نه مرده ها.
    رابعا شما هر رابطه ای با دنیا و شناخت از آن داشته باشید، هستید…شما هستید و وجود دارید…حتی اگر سرگردان باشید.
    در پایان، خواهش می کنم به من نگویید که این هم خودش یک حقیقتی است…

    پیروز باشید


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: