به مناسبت مراسم بزرگداشت سهراب اعرابی*
من هم پدرم!!
در گوستان قدم می زنم. می بینم: چندی از کسانی که همسن من اند، به دیار ابدی پیوسته اند. هر چند برای فرزندان آنان غمگین و دردناک است، ولی میپذیرند که این یک حقیقت است. پیرها از این دنیا می روند و جوانان جایشان را می گیرند. با گذشت زمان، غم و درد از دست دادن پدر و مادر رنگ میبازد و تنها خاطرات خوب و بد آنها به یادگار می ماند. زندگی آرام ــ آرام، مسیر طبیعی خود را از سر می گیرد. ولی زمانیکه پدر و مادری، فرزند خود را به وضع وحشتناکی که حتی خیالش برای یک انسان با وجدان دردناک است، از دست میدهند، غم و درد ابدی خواهد بود. انگار خنجری در سینه فرو رفته دارند.
از نخستین روزهای انقلاب اسلامی، کشت و کشتار جوانان آغاز شد. درخت این انقلاب با خون سیراب می شود.
خون های ریخته، بر دگر خون های ریخته. لکه های خون بر لکه های خون دیگر. حلقهای بر حلقهای دگر. نام انسانی که تنها وتنها می خواسته آزاد باشد. خواسته و رایاش به حساب آید. و بر پشت هر حلقه، نام ننگین دژخیمی که تکرار می شود. زنجیرهی کشتار، از همان اولین روز انقلاب آغاز شد و هنوز هم ادمه دارد. تا کی اما درخت انقلاب باید با خون جوانان سیراب شود؟ چه زمانی دو حلقه نخستین و آخرین این زنجیر بههم می پیوندند، تا حلقه دیگری نتوان بدان افزود؟
من هم پدرم!! خنجری در سینه فرورفته دارم. درد می کشم، رنج می برم، با شما همدردم و محتاج همدردی!!

و اگر کسی نفسی را بکشد گوئی تمام انسان ها را کشته است
مرگ بر قاتل تمام بشریت
By: زمان بازیافته on ژوئیه 15, 2009
at 10:44 ب.ظ.