روانشان شاد! هدیه به مادران
بیژن پس از جدایی از همسرش، مرتب از مادرش حرف می زد و ضرب المثل هایی از او می گفت. وقتی به او می گفتم: امشب شام بیا خانه ما، می گفت: نمی توانم ، مادرم منتظرم است.
ــ با مادرت بیا.
ــ مادرم حال ندارد.
این پیراهن را مادرم برایم خریده. دیروز ناهار را با مادرم به رستوران … رفتیم .
با مادرم چند روزی رفتیم مسافرت. رفتیم سینما، فلان فیلم را دیدیم. مادرم خیلی خوشش آمد. خیلی خندید. قرمه سبزی مادرم، شاه قرمه سبزی هاست. مادرم خیلی وسواسی است.
با مادرم باید بروم پیش دندان پزشک. عینکش را هم باید عوض کنم.
مادرم عدس و گندم خیس کرده برای سال نو. این قلم را مادرم به من عیدی داد.
دیروز مادرم مریض بود، بردمش دکتر. دکتر گفت: چیزی نیست، چند روز استراحت کند خوب می شود.
مادرم … مادرم… مادرم … روزی نبود که از مادرش حرف نزند. درباره هر موضوعی که صحبت می کردیم، او به مادرش ربط می داد.
بیژن وصیت کرده بود، او را کنار مادرش به خاک بسپارند. وقتی به خاک سپاری اش رفتیم، تاریخ مرگ مادرش را دیدیم. مادرش بیست سال پیش از او به رحمت ایزدی پیوسته بود! رونشان شاد.
۲۰ اردیبهشت 1388 ــ 10 مه 2009 . اردوخانی . بروکسل
سلام
روز مادر بر همه مبارک باد.
By: کاکه تیغون on مِی 11, 2009
at 12:12 ق.ظ.
سلام استاد

با چند کاریکلماتور جدید به روزم
By: سهراب گل هاشم on مِی 11, 2009
at 1:28 ق.ظ.
سلام
از لطف شما متشکرم . معرفی نامه تان را مطالعه کردم . چاپلوسی مطمئنا اخلاقی ناپسند در همه فرهنگ هاست . اما کاش همه این فرهنگ را داشته باشند که اگر قرار شد چاپلوسی حذف گردد ، فراموش نکنیم که گستاخ نباشیم و گستاخی را معادل راحتی و بدون تکلف بودن ندانیم . رعایت حرمت و احترام افراد دارای شخصیت واقعی و درونی علمی و اجتماعی لازم است اما نه به روش چاپلوسی .
آرزو می کنم موفق باشید
By: وحید صادقی on مِی 11, 2009
at 4:09 ب.ظ.
سلام استاد عزیز
فکر کنم داستان این دفعه حقیقی باشد اگر چنین فردی حقیقتا در کره خاکی زیسته ومادرش را ستوده روان خودش ومادرش شاد وعمر شما طولانی باد که چنین الگوی مادر دوستی را برای ما تعریف نمودی
By: جهانگرد on مِی 12, 2009
at 2:00 ب.ظ.
سلام دوست نازنین اردو خانی عزیز!
محبت های شما فرا موشم نمیشود هر وقت کتاب وزین وبا محتوای شما روی ریگال کتابخانه ام میبینم شمارا یاد میکنم متوجه شدم امروز بمن سر زدید ولی حوصلهء پیام نداشتید بهر صورت بشمت موفقیت ها و کامگاری خواتارم ارادتمند شما ظریفی از فنلاند
راستی دختر خانم را سلام برسانید وهم چنان فامیل محترم راعرض حرمت
By: حضرت ظریفی on مِی 12, 2009
at 6:56 ب.ظ.
سلام استاد…
پست بعضی از زنها…جدا» زیبا بود.
باران
By: باران on مِی 12, 2009
at 11:35 ب.ظ.
دست شما درد نکنه، خیلی قشنگ بود!
By: Bobby on مِی 13, 2009
at 8:17 ق.ظ.
جناب اردوخانی سلام
پس از خواندن معرفی نامه ات خوشحالم شدم که خود را در بروکسل، یافته ای.
اگر کفش نداری سخت نگیر، قدری هم به آنهایی که پا ندارند فکر کن.
من از بچه های کیلان دماوند هستم.
گه گاه سری به منزلت می زنم و از نوشته هایت استفاده می کنم.
موفق باشی
By: رضا طیبی on مِی 13, 2009
at 4:11 ب.ظ.
خیلی دلم تنگ است.
خیلی!
بیدارم تا صبح.
افق را می پایم.
با لبخند خورشید
لبخند خواهم زد.
کلبه ای خواهم ساخت
در تکه بایری از جنگل.
اسبی و سگی!
دفتری و قلمی!
وگیتاری شاید!
جهانی خواهم ساخت
و….
منتظرش خواهم ماند…..
By: روی رد رویاها ... on مِی 15, 2009
at 11:55 ق.ظ.
خیلی دلم تنگ است.
خیلی!
بیدارم تا صبح.
افق را می پایم.
با لبخند خورشید
لبخند خواهم زد.
کلبه ای خواهم ساخت
در تکه بایری از جنگل.
اسبی و سگی!
دفتری و قلمی!
وگیتاری شاید!
جهانی خواهم ساخت
و….
منتظرش خواهم ماند…..
By: روی رد رویاها ... on مِی 15, 2009
at 11:55 ق.ظ.