علفم !
می دانید که از بی آبی می میرید و از پر آبی می گندید؟ محتاج آب اید، نه کم و نه زیاد! در سرما یخ می زنید و از گرما خشک می شوید.
تو، ای گندم! دستهایی تو را باید درو کند، سوار بر دوشی به آسیاب برد. آرد کند، نانوایی بپزد. تا کسی نانی به کف آرد و بدون اینکه نظری به تو بیاندازند، یا بوسه ای بر تو زند، به غفلت بخورد.
هی نیشکر! تو هم سرنوشتی دردناک تر از گندم داری. باید آنقدر تو را بکوبند، تا شیره از ساقهات جدا کنند. آن شیره را باید بپزند و بپزند، تا تو را از ذات وجودت جدا کنند.
اما من، همان علف هرزه کنار شما! دانه ی مرا، باد از دشتی به دشت دگر می فشاند. پرندگان مرا به منقار می گیرند و بر فراز دریا ها پرواز می کنند، از قاره ای به قاره دیگر می برندم. دشتی را سبز و خرم می کنم. در سرمای زمستان ، به زیر برف آرام می خوابم. در گرمای تابستان شبنم صحری مرا سیراب می کند. جولانگاه هزاران جاندارم. شاهد رقص و آوازشان؛ گلی اینجا، گلی آنجا؛ پروانه ای از روی این گل به روی آن دیگری. لانه پرنده ای اینجا، بیشه درنده ای آنجا. بوسه غزالی بر من. شاهد چشمک ستاره و دلفریبی ماه.
دست هایی که مرا از میان شما می کند، در دشت کوتاهاند. و سر فرازم به اینکه همچو شما دست نشانده نیستم.
۲۶ مهر ۱۳۸۷ ــ ۱۷اکتبر ۲۰۰۸ بروکسل
سلام دوست خوبم…معلومه که خیلی خوشگل می نویسی.. پس چرا نمیای کمک دوستات تو» نشریه طنز مردمک» دانشگاه فردوسی مشهد…منتظریما!!!
id:mar2makk
By: مردمک on اکتبر 17, 2008
at 5:24 ب.ظ.
سلام
جناب اردوخانی راستی که دست نشاندگی و مزدوری عیبی بزرگ است که تنها پاکبازان ان را ننگ می دانند
By: جهانگرد on اکتبر 18, 2008
at 8:11 ق.ظ.
لذت بردم
سئوالی برایم پیش آمد:
دست نشاندگی درد است یا مرض؟
By: سردار on اکتبر 18, 2008
at 7:29 ب.ظ.
هی کجایی آقای اردوخانی که دستها را در دشتها در کوها حتی ته اقیانوس ها می اندازند تا در همه جا علف های هرز را بچینند و دست نشانده هایشان را به پست و مقام برسانند و با خیال راحت ترازو های عدل را به دیوار کوبند.
By: سینا on اکتبر 20, 2008
at 10:28 ق.ظ.