نگاشته شده توسط: ordoukhani | اکتبر 7, 2008

بیگانه ام!

بیگانه ام! 

 

از خود بیگانه‌،
با دست‌ و پایم بیگانه‌
با چشم و قلب ام بیگانه‌تر
با روح و اندیشه‌ام بیگانهِ بیگانه. 

 

از این بیگانه مرا رهایی نیست
هر کجا می روم ،
هرکجا هستم، با من است.
من از این بیگانه دوری می کنم

بیگانه مرا بازجویی می کند
پرسشی، پس از پرسشی،
سرزنشی پس از،
پرسش های بی پاسخ.

با این بیگانه می جنگم
شکست می خورم،
من از بیگانه بیزار،
گویی در بند این بیگانه ام.

17 مهر 1387 ــ 6 اگتبر 2008 بروکسل


پاسخ

  1. آواتار ناشناخته

    مثل شاخه‌اي بر درخت، به قول سهراب:
    عطش تند رسيدن دارم،
    او كه خواب‌هايم را معطر كرده، ..
    ابرهاي تيره‌ي شك را از آسمانم رانده،
    او كه بوي نان مقدسش
    گرسنگي هزار ساله‌ام را بيدار كرده..
    ،،،،،،،
    كي پلك من از منظره مي‌افتد؟
    (وقتي كه تو مي‌آيي مي‌پرسم)
    وتو
    چسبيده به پلك من
    مي‌ماني …
    درست پشت پلك‌هايم!

  2. آواتار فریبرز

    بسیار جالب است بهمین روش خارج از دنیای کثیف سیاست ادامه دهید.انشالله که همیشه سرحال وسلامت باشید.ف ق

  3. آواتار ناشناخته

    سلام بر اقای اردوخانی
    خوبید ؟…
    دلتنگی به فرم نوشته های شما نمی آید .بیگانگی و دلتنگی ؟!…
    من همیشه دنبال طنز نوشته هایتان این جا می آیم .
    همیشه شاد باشید .

  4. آواتار ناشناخته

    هنوز که بیگانه ای پس تمنا چی‌ شد؟

    پروانه خانم

  5. آواتار ناشناخته

    چه بسا هم زبانان بیگانه که از خلق وخوی آریایی هیچ بهره ای نبردند و بر هم وطنان زور و ستم روانه دارند.


برای سینا پاسخی بگذارید لغو پاسخ

دسته‌بندی