اسیر چشای تو !
زن ــ کجا میری ؟
مرد ــ می رم پیش رفقا.
زن ــ پیش اونا؟
مرد ــ آره پیش اونا. آخه قربونت برم ، من از اونام . روز اول که خاطر خات شدم، گفتم که من از اونام. گفتی همین طوری دوست دارم، هرکی میخوای باش، خودت باش، خودت بمون ، نقش بازی نکن. بیســـت پنــــــج سال پیش خاطر خات شدم، به مولا قسم ، امروزم عاشقتم ،چاکرتم، همون بودم، همون موندم.
زن ــ یه دفعه هم منو با خودت ببر.
مرد ــ قربونت برم ، اونجایی که من میرم جای تو نیست ، تازه جای مهمی نیست. به خدا قسم حلوا خیر نمی کنن.
اسیر چشای تو !
زن ــ کجا میری ؟
مرد ــ می رم پیش رفقا.
زن ــ پیش اونا؟
مرد ــ آره پیش اونا. آخه قربونت برم ، من از اونام . روز اول که خاطر خات شدم، گفتم که من از اونام. گفتی همین طوری دوست دارم، هرکی میخوای باش، خودت باش، خودت بمون ، نقش بازی نکن. بیســـت پنــــــج سال پیش خاطر خات شدم، به مولا قسم ، امروزم عاشقتم ،چاکرتم، همون بودم، همون موندم.
زن ــ یه دفعه هم منو با خودت ببر.
مرد ــ قربونت برم ، اونجایی که من میرم جای تو نیست ، تازه جای مهمی نیست. به خدا قسم حلوا خیر نمی کنن.
چهار تا مثل خودم ، یه خوره ماست خیار، یه بطری عرق ، چند تا سیخ کباب… حرف از روزگار( خیر سرمون سیاست و سیاست مدار) فحشهای خیلی بد بهشون، ( با خنده ، عجب خرم ، بازم از خودم تعریف کردم،به قول بچه ژیگولا، فحش که کمپلیمنت نمیشه)، آخه تو خوبی، تو خانمی ، تو قشنگی، نمیشه جلوی تو که حرف بد زد، گیرم ببرمت! تو که عرق خور نیستی ، جلوی تو، رفقا مجبورن دوغ بخورن و سماق بمیکن وحرفهای گنده گنده بزنن و فیلم بازی کنن، الکی جانمار آب بکشن ، دیگه نه من خودمم ، نه اونا. اصلا بیای! یکی یه دفعه یک حرف نامربوط از دهنش پرید، اونوقت من بزنم دهن طرفو درب و داغون کنم و… قربون چشات با عینکش ، قربون دستت با اون انگشترت ، قربون موهات با روسریت، اون رسم رفاقت نمی شه، اینم رسم عاشقی نیست. آخه فدات شم . می دونی که من مرغ دریام، باهاس یه وقتا به موج دریا بزنم. با چهار تا مثل خودم باشم ، نترس! تو موج هم اسیر قفس توام.
زن ــ خوشبختانه پسرمون مثل توست، ولی از اونا نیست.
مرد ــ جیرجیرکتم ! اونام هر کدوم یکی مثل من ، در بند یکی مثل تو ، تو که دیدیشون! ولی، بیچاره اونیکه اسیر چشای دختر ما بشه ، مثل من! اسیر چشای تو…
سه سنبه 8 مرداد 1387 ــ 29 ژوئیه 2008 بروکسل

سلام
جالب بود هر چند انتظار داشتم ادامه پیدا کنه .
موفق باشین .
By: سلطان غم on ژوئیه 29, 2008
at 11:30 ب.ظ.
سلام استاد
مثل همیشه عالی بود ، من نوشته هایتان را پرینت میگیرم تا راحت تر آنها را بخوانم ، راستش بعضی هارا چندین و چند بار میخوانم.
با داستان کوتاه » ارثیه ’ مادری » به روزم ، لطف کنید به من سر بزنید و داستان را بخوانید نظر شما در مورد آن برایم مهم است.




By: سردار on ژوئیه 31, 2008
at 6:17 ب.ظ.