نگاشته شده توسط: ordoukhani | مِی 8, 2008

چشمان من را می زد!

داستانی بلند در دوخط. در خانه بانوان جوانی مهمان بودم؛چای آوردند؛گفتم: قاشق چای خوری می خواهم؛یکی از بانوان نیم خیز شد؛ بانویی دیگرکه هنوز ایستاده بود، به اوگفت : بنشین!؛رفت و قاشق چای خوری آورد.چشمان دو بانو از شادی با مهری فرزندانه به  پدر به من برق می زد؛ برق چشمانشان شادشان در قاشق چایخوری، چشمان من را می زد.
19 اردیبهشت 1387 ــ 8 مه 2088 ــ اردوخانی ــ بلژیک

 

 

 


پاسخ

  1. آواتار سارا رها

    احتمالا منظورتان اینست که بگویید: «چشمان دو بانو از شادی با مهری دخترانه به پدر برق می زد.»
    دختر نمی تواند مهری پدرانه داشته باشد!
    در ضمن مواظب باشید که برق زیادی برای چشمهاتان خوب نیست 🙂

  2. آواتار ناشناخته

    پست پایینتان واقعا جالاب بود

  3. آواتار ناشناخته

    سارا رها. از مهر و توجه تو سپاسگزارم. اگر باز هم موردی پیش آمد یاد آوری کن.نوشته ام را ویراستاری کردم و پاسخ بیشتری در وبلاگ خودت نوشتم.

  4. آواتار جهانگرد

    سلام مدتي هست که با شما وبلاگتون اشنا شده ام دنبال بروبچه هاي خارج از کشور مي گشتم تا بتوانم از ان طرف مرز ها اطلاع کسب کنم مطالبتون رو از rssتون دريافت ميکنم اون هم از طريقريدر گوگل خدا سايه اين گوگل را مستدام بداراد . به ما سر بزنيد اگر مايل به تبادل لينک بوديد يک پيغام براي من بگذاريد چون من سعي کرده ام ارشيوي از دوستان خارج نشين جمع اوري کنم
    متشکر
    اگر به من سر بزنید ودر مورد پیشنهادی که ارائه داده ام کمکم کنید ممنون می شوم

  5. آواتار سارا رها

    جناب اردوخانی ممنون از محبت شما، بابا شوخی کردم ….! گفتم یه وقت خدای نکرده این برق چشمان پری رویان کار دستتون نده 🙂
    (بازم شوخی بود ها!)

  6. آواتار ناشناخته

    چه تعبیر جالبی بود…

    به روزم منم

  7. آواتار ناشناخته

    salam movafagh bashi veblage khobi bod .be veblage manam sar bezan.


برای سحر پاسخی بگذارید لغو پاسخ

دسته‌بندی