نگاشته شده توسط: ordoukhani | نوامبر 25, 2007

حتی پرده های حریر

من از پرده ها بیزارم

آنها را پس می زنم

پاره می کنم

پنجره را باز می کنم

روانم را عریان می کنم

 

تا هسایه ها و رهگذاران ببینید

تمامی درونم را

که چگونه عاشقانه می نگرم

 

همسایه ها ، پرده ها را پس زنید

پنجره ها را باز کنید

رهگذران ، سر برگردانید

با لبخندی ، در دل بگوئید

دیوانه است، دیوانه!

 

من از پرده ها بیزارم

          حتی پرده های حریر                      


پاسخ

  1. آواتار ناشناخته

    جناب اردو خانی آرزوی موفقیت براتون دارم در ضمن شعر زیبایی بود

  2. آواتار ناشناخته

    سلام شعر قشنگي بود
    ترجمه اش مي كنم و ميذارم رو وب
    اشكالي كه نداره؟

  3. آواتار ناشناخته

    سلام
    ممنونم از حضور جديتون با شوخي هاي دلنشينتون

    آپ زيبايي داشتين

    جلوی چشمانم تخته سیاهی ست
    گچ …
    تخته پاک کن…
    گچ را بر می دارم و خواهم نوشت
    زندگی…
    انشایم شروع شد
    می نویسم ، می نویسم ، می نویسم
    …پر شد
    پاک می کنم
    ناگفته ها بسیار…
    می نویسم ، می نویسم ، می نویسم
    … پر شد
    پاک می کنم
    ناگفته ها بسیار…
    می نویسم ، می نویسم ، می نویسم
    …پر شد
    خسته شدم
    پاک می کنم…
    می نویسم ، مرگ!..
    نگاه می کنم
    زیر مرگ جای نوشته هایم باقی ست
    کاش چیزهای بهتری می نوشتم
    حیف دیر است
    دیگر ایوانم آبی ست

  4. آواتار ناشناخته

    پرده ها همیشه مانع بصیرتند

  5. آواتار ناشناخته

    عالی


برای آبتین پاسخی بگذارید لغو پاسخ

دسته‌بندی