میان من و من دیواری بود
دیوار غم
خیال می کردم از تنهایی می میرم
نه ! تنها نبودم…
غمم با من بود!
من و غمم سـالهاست همدیگر را می شناسیم
از زمان کودکی ام
از زمان اولین قطره اشکم
از زمانی که اشک را به نام اشک شناختم
میان من و من دیواری بود!
دیوار غم. نوشته شده در سال 1977

سلام
ممنون از اینکه مهمون نیلوفری من شدید..
پستتون به دلم نشست..چون از غم گفتید.. عالی مثل همیشه..
بعد مدتها برگشتم و خونه ی نیلوفریم به روز شده..
پاینده باشی..
یاعلی!!!
By: نادیا ( نانا ) on سپتامبر 6, 2007
at 12:42 ق.ظ.
بازم سلام
اما من تب رو پیدا نکردم…..
By: نادیا ( نانا ) on سپتامبر 6, 2007
at 1:39 ق.ظ.
نادیامهربام: برو در قسمت داستانه های کوتاه، من تب داشتم را پیدا خواهی کرد.
اردوخانی
By: اردوخانی on سپتامبر 6, 2007
at 11:56 ق.ظ.