نگاشته شده توسط: ordoukhani | ژوئیه 12, 2007

کهنه، کهنه

کهنه، کهنه 

در این اطاق تنهایم،

با خاطرات نوی دیروز، امروز کهنه،

این دیوار، زمانی  نو،کهنه.

این پرده ، زمانی نو،

               دستهای ظریف زیبا رویی ، بر آن دوخته حلقه، کهنه،

دیروز آمد عتیقه فروش، خرید یک قالیچه،

نوی دیروز، کهنه.

به تمسخر گفتم اش : خریداری این عکس من و او

               خندید، زمانی نو، کهنه.

این پنجره،زمان زیادی است نخورده رنگ،

شده هم رنگ من، بی رنگ، کهنه.

این بخاری دیگر ندارد گرما،

باید انداختش دور،

              نه ، جایی نیست برای نو، کهنه.

باران ، حتی بارن، وفتی بر روی پنجره ام میبارد

تیره است ، کهنه.

آفتاب،  از پس ساختمان روبرو

            وقتی به من می رسد ، بی رمق ،کهنه.

به بیرون می نگرم، سنگ فرش کوچه

زمانی بوده نو، کهنه.

آن پیر زن،با عصا ، دست بر دیوار

           زمانی زیبا، خیلی زیبا، نو، کهنه،

پنجره باز است، شاید بیافتد توپی در اطاق من،

صدای تاپ تاپ پای بچه ها، روی پله ها،

که از کهنگی نا له می کنند،

صدای ضربه ای بر در، دستی بیاید تو،

مثل دست کودکی من، که خیال می کنم دیروز بود،

بگوید: آقا ! بده توپ من.

جز آنهایی که هستند ، شبیه کودکی من،

همه چیز کهنه ، کهنه.

2 تیر 1369 ــ 23 ژوئن 1990 ـ فرهنگ بی فرهنگ ها

 


پاسخ

  1. شاید دستی دهان اقای اردو خانی را ببندد تا دیگر شعر نگوید .اقا شوخی کردم .تمام خاطرات ما با همین کهنه ها هست

  2. گیرم دستی دهان من و تو را ببندد. فریاد دهان بستگان رسا تر است. گیرم دستی چشم تو را ببندد. چشم بصیرت تو را کدام دستی تواند بست.
    هوفی مهربانم: شعر من احساسم در لحظه ای است و بس. نه در اندیشه نظم وترتیب ام ، نه در فکر قافیه. آنچنان که احساس می کنم ، می نویسم ، حتی غلط.
    می بوسمت اردوخانی


بیان دیدگاه

دسته‌بندی