نگاشته شده توسط: ordoukhani | مِی 18, 2007

قوچعلی پسر ننه قمر

در حدود پانزده سال  پیش قوچعلی را تصادفا در مرکز شهر بروکسل دیدم . اولین چیزی که به من گفت : بیست روز پیش قاچاقچی مرا به این شهر آرود و رها کرد. در این مدت شب در گوشه ای از پارک می خوابم ،روزها هم سرگردانم ، و در دهمان چوپان بودم ، آمدم اینجا پناهند  بشوم.

 در همان برخورد اول متوجه جای چند زخم در صورت و بازوی او شدم. پرسیدم این جای زخمها چیست؟ گفت چند سال پیش از بالای درخت افتادم ، شاخه های درخت مرا زخمی کرد  .  گفتم لخت شو. با نگرانی لخت شد. دیدم جای یک شوختگی هم بر روی باسن ایشان دیده می شود. پرسیدم این چیست؟ گفت : بچه که بودم در جایم می شاشیدم ، مادرم کان مرا با سیخ داغ سوزاند .

گفتم قوچعلی با این زخمها نان ات توی روغن است. شروع کردم به پرونده سازی . چند تا عکس از زخمهای قوچعلی گرفتم . تصادفا روزنامه های ابتدای انقلاب را هم داشتم با عکس چند نفر اعدامیان.منجمله روان شاد تیمسار خسرو داد، روی چوبه دار. از این عکس هم یک کپی برداشتم به عنوان پدرش، و ضمیمه عکسهای بدنش کردم، اسم مادرش هم شاهدخت در آت ثبت نمودم . و به قوچعلی گفتم : از این به بعد اسم تو آپادانا خسرو داد است ، پسر روان شاد خسروداد، مادرت شاهدخت. پدرت را جمهوری اسلامی اعدام کرده ، این عکس اش روی چوبه دار. تو هشت سال در زندان بودی، این زخمها در اثر شکنجه در زندان است، بعد هم با هزار زحمت و دادن رشوه از راه عراق و ترکیه فرار کردی، و به اینجا آمدی

از آن به بعد وقت بی وقت حتی نیمه شب از خواب بیدارش می کردم و از او اسم خودش و پدر و مادرش و شرح حالش را می پرسیدم ، تا اینکه پس از یک ماه همه آن به خود او هم تلقین شد . با این مدارک به وسیله  وکیل  برای او تقاضای پناهندگی سیاسی کردم. و سه ماهی بیشتر طول نکشید که تقاضایش پذیرفته گردید.

قوچعلی ، ببخشید  آپادانا ، باورش نمی شد که به این زودی به او جواب مثبت بدهند، چون خیلی ها سالها بود که درخواست کرده بودند، ولی جواب دریافت نکرده بودند. در ضمن ایرانیان او را به نام آپادانا می شناختند.

به دلایل بالا ایشان نسبت به من  بی نهایت سپاسگذار بود و هست. و هفته ای نیست که به من سر نزند ، یا با تلفن حالم را نپرشد ، و اگر کاری از دستش بر بیاید برای من انجام بدهد. در ضمن یک  دکه  اعذیه فروشی هم باز کرده و به لطف خدا و کوشش خود او درآمدش خوب است.

چند روز پیش آپادانا افسرده  به دیدنم آمد. وقتی علت افسردگی اش را پرسیدم گفت: همانطور که شما می دانید دوسال پیش می خواستم با شهلا خانم که خانم بسیار خوبی است ازدواج کنم. به مادرم نوشتم که می خواهم زن بگیرم ، عکس همسر آینده ام را هم با نامه برایش فرستادم . مادرم در چوابم نوشت: البته داد برایش نوشتند، من اگر عروسی تو را نبینم دق می کنم ، ترجیح می دهم نعش تو را ببینم ، تا عروسی تو را نبینم، بالاخره بعد از چند نامه و فرستادن پول مادرم آمد . رفتم فردوگاه بیاورمش ، دیدم مادرم با شلیته و شلوار سیاه بلند زیرش و چادرو روبند آمد. جلوی شهلا خیلی خجالت کشیدم.  مادرم مدتی در خانه مرتب نماز دعا می خواند ، و با دوستان من به غیر از شما که تعریفتان را شنیده بود و می گفت جای برادر من هستید دست نمی داد. بیچاره شهلا با او با همان قیافه خرید می رفت.

تا اینکه یک روز شلیته و چادرو روبند تبدیل به دامن تنگ کوتاه شد، بعد یواش یواش پراهنش را بالای شکمش گره میزد. یک روز هم دیدم در نافش پرسینگ کرده. هرچه من وشهلا از او خواهش کردیم که لباسی مناسب سنش بپوشد به گوشش نرفت. تازه به دانسینگ هم میرفت و دیدیم خیال برگشتن به ایران را هم ندارد. کاری نداریم شهلا تحمل مادرم را نکرد و مرا رها کرد. از همه بدتر همه جا خودش را به نام ننه قمر مادر  قوچعلی معرفی می کرد. ایرانی ها که من را به نام آپادانا می شناختند مسخراه میکنندو مرا قوچهلی پسر ننه قمر صدا می کنند.

یکدفعه آپادانا زد زیر گریه و گفت : حالا همه اینها سرش را بخورد، ولی هر روز یک نره خر جوان هموطن را پبدا می کتد به عنوان دوست پسرش به همه معرفی می کند. هرچه به او می گویم اینها جای نوه تو هستند می خندد ومی گوید:اینجا اروپاست ، و زن آزاد است. این بیچارها که از روی فقر دستشان  ببخشید فلانشان جایی بند نبود ننه ما را … نمیدانم چکار کنم . بعضی وقتها فکر می کنم تنها چاره اش خود کشی است و یا کشتن مادرم ، و یا هردو .

آخرین خبر: امروزمادر قوچعلی سخت مریض گشت، ومعتقد بود که چشمش زده اند و چون به دکترهای بلژیک اعتماد   نداشت ، و یک ماه قبل به ایران رفت تا با دعا و نذر نیاز به امامزاده دهشان معالجه شود.   2 اوت 2004 سلام روسپان

 


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: