با آهنگ ضربی : خاناجی جون دلم خوشه شوهرم عینک می زنه ، سر شب تا به سحر دایره و دنبک می زنه.
همه چی داشتیم ، همه کارمون درست بود، هیچی کم نداشتیم، جز یکی ، اونم دفترچه کار نیک بود. بعلــــــــه . یک نفر که کودکستان و دبستان و دبیرشتان و کوفت و زهرمارش رو تو سوییس و لندن و لوس انجلش تموم کرده بود این یکی رو از فرنگ واسه ما سوقاتی آورد، ما بچه هایی که کفش پامون نبود باهاس این دفترچه رو پر می کردیم و هر روز یک کار نیک می کردیم و توش می نوشتیم .
ما نون نداشتیم بخوریم باهاس پیاز می خوردیم که اشتهای دیگران واز شه و بگن ماهم به این ملت خدمت کردیم . این دفتر چه رو معلممون نگاه می کردو اگر اشتباه نکنم تو نمره اخلاق و انضباتمون تاثیر می ذاشت. خیلی خوش چس بودیم باهاس دم بادم می شستیم .
با آهنگ ضربی : خاناجی جون دلم خوشه شوهرم عینک می زنه ، سر شب تا به سحر دایره و دنبک می زنه.
همه چی داشتیم ، همه کارمون درست بود، هیچی کم نداشتیم، جز یکی ، اونم دفترچه کار نیک بود. بعلــــــــه . یک نفر که کودکستان و دبستان و دبیرشتان و کوفت و زهرمارش رو تو سوییس و لندن و لوس انجلش تموم کرده بود این یکی رو از فرنگ واسه ما سوقاتی آورد، ما بچه هایی که کفش پامون نبود باهاس این دفترچه رو پر می کردیم و هر روز یک کار نیک می کردیم و توش می نوشتیم .
ما نون نداشتیم بخوریم باهاس پیاز می خوردیم که اشتهای دیگران واز شه و بگن ماهم به این ملت خدمت کردیم . این دفتر چه رو معلممون نگاه می کردو اگر اشتباه نکنم تو نمره اخلاق و انضباتمون تاثیر می ذاشت. خیلی خوش چس بودیم باهاس دم بادم می شستیم .
شنبه نوشتم :ده شهی به گدا دادم . خودم روزی ده شهی پول جیبی می گرفتم . الکی نوشتم دیگه.
یکشنبه: یک کور رو از اون ور خیابون اوردم این ور خیابون . چاخانی
سه شنبه: ده شهی دادم به گدا. دروغ که خفه قون نمیاره.
چهاشنبه :رفتم نون گرفتم واسه همسایه علیلمون. همسایه مون سرو مور گنده بود. نوشتم دیگه.
پنج شنبه : یک بچه کنجیشیک رو از تو حوض گرفتم ، خشکش کردم گذاشتم لب پشه بون. اینم چاخان
جمعه: هر چی فکر کردم چیزی به عفلم نرسید. نوشتم جمعه تعطیل.
هفته دیگه دیدم نمیشه بازم همونها رو نوشتم :
شنبه ــ سوار اتوبوس شدم جام رو دادم به یک پیر زن علیل آبستن .
یکشنبه ــ نزدم تو سر حسنی چهار دفعه.
دوشنبه ــ انگشت به کون رضا نرسوندم هفت دفعه.
سه شنبه ــ کلاه جمال کچل رو از سرش ورنداشتم پرت کنم ده دفعه
چهاشنبه ــ پونز زیر مملی نذاشتم ، سه دفعه
پنج شنبه ــ امروز به خلیل پشت پا نمی زنم . همون روز آقا معلم دفترچه کار نیک من رو گرفت و خوند. پرسید: مگه با اتوبوس میای؟
من – نه آقا از خونه ما تا مدرسه یکی دو قدم راه بیشتر نیست.
ــ پس چرا نوشتی جاتو دادی تو اتوبوس به یک پیر زن علیل آبستن؟
– تقصیر ما نیست که خونه امون نزدیکه ، به جون مادرم حسرت یک اتوبوس سواری به دلمون مونده.
– جنابعالی تو سر حسن نزدی چهار دفعه. به رضا انگشت نرسوندی هفت دفعه. ده دفعه کلاه جمال کچل رو از سرش ورنداشتی پرت کنی . سه دفعه پونز زیر مملی نذاشتی. به خلیل هم هنوز پشت پا نزدی. مگه این کارها رو هرو روز می کنی ؟
جوابی نداشتم بدم.
– این دفعه ها یعنی چی؟
برای مثال بگم آقا: سه شنبه ده دفعه این دستم رفت کلاه جمال رو از سرش وردارم ، جلو دستم رو گرفتم .خوب با این حساب ده دفعه کار نیکو کردم . از رضا بپرسین ، دیروز سه دفعه بلند شد سول کرد، خوب سه دفعه می تونستم پونز زیرش بذارم و نذاشتم . سه دفعه کار نیک کردم . پس من بیشتر از بچه های دیگه کار خوب می کنم. اونا باهاس یک کار نیک بکنن ، من چند تا میکنم، نکردن کار بد مثل کردن کار خوب میمونه، مثلا خود شما می تونین ما رو تشویق کنین و ینمره خوب بهمون بدین ، این کار نیکه ، خدا هم خوشش میاد،ما رو نزنین و فحش هم ندین ، اونم بد نیست ، ما راضی هستیم، کار نیکو کردن از پر کردن است.
آقا سرش رو انداخت زیر و به فکر فرو رفت. کلاس یخورده شلوغ شد . من سر جام مثل دسته بیل تو ماسه ، یا بید مجنون که برگهاش ریخته باشه تو باد یواش یواش تکون می خوره ، تکون می خوردم ، نمیدونستم چکار کنم .
آقا سرش رو بلند کرد و گفت بچه ها ساکت، بچه ها ساکت شدن . روشو کرد به من و گفت: اگه یه نمره خوب بهت بدم چی ؟
ــ به چیم نمره خوب بدین ؟
ــ به اخلاقت ، چند بدم ؟
خندیدم و گفتم ده بدین آقا
ـــ بیشتر
ـــ آقا سیزده ندین که نحسه ، چهر ده خوبه ، دیگه روم نمیشه بیشتر چونه بزنم ، اصلا این تن بمیره من اهل چونه نیستم.
ــ بازم بیشتر
ــ نه جون شما ، می ترسم مرد رندی کنم ، اینم از دستم در ره، دیگه بستگی به معرفت خودتون داره، نکنه دارین شوخی می کنین ، ما رو دست انداختین، ما خاک پاتونیم ، ما سوسک دیوارتونیم .
ــ یه هفده میدم. یچیزی نوشت تو دفتر
ــ اجازه داریم بیایم ببینیم ؟
ــ بیا ببین
رفتم دیدم ، چشام باور نمی کرد، یا امام زمون، یا قمر بنی هاشم ، یا خدا، راست می گفت، یـــــک هفده گنده ، جلوی اسم من ، تو دفتر، دیگه هیچ کاریش نمیشد کرد. منی که ده یازده بیشتر نگرفته بودم، اونم به زور. مثل اینکه عید زودتر اومده بود، کت و شلوار نو تنم بود، کفش و جوراب نو ، جیبام پر از تخمه و پسته و بادوم . به به، هفده رو عشق است ، باغت آباد شه انگوری . اشک تو چشمام جمع شد، نزدیک بود بپرم آقا رو ماچ کنم .
آقا گفت: یک دست واسش بزنین. بچه ها دست زدن، چه دستی ، تا حالا هیشکی واسه من نزده بود. مثل اینکه رو پله قهرمانی که مدال میدن وایسادم . پرچم ایران رفته بالا ، دارن سرود ای ایران رو می خونن . داشتم از خوشحالی پرواز می کردم . آقا آهسته زد پشتم و گفت بر بشین و مثل یک قهرمان ملی که تو امجدیه داره رژه میره ، رفتم سر جام نشستم. خوش به حال نا مجو
2 مهر 1369 / 24 اگتبر 1990 / فرهنگ بی فرهنگها
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟