نگاشته شده توسط: ordoukhani | مِی 13, 2007

قهقهه می زدم

دیوانه ام، نه دیوانه دیوانه

افسوس یک کمی دیوانه ام

                    دیوانه کوچک

 

شرم دارم، نه ز دیوانگی ام

              ز کم دیوانگی ام، ز کوچکی ام

 

کاشکی دیوانه دیوانه بودم

فریاد می زدم، لگد به در و دیوار می زدم

با سگ های ولگرد، با گربه های گم شده، با پرندگان

با ماهی ها، با درختان، با گلها، با هرچه هست

با صدای بلند حرف می زدم

در کوچه و خیابان، گاهی شیپور

                  گاهی طبل می زدم

 

برهنه می گشتم، به هستی می خندیدم

                     قهقهه می زدم، قهقهه می زدم

 

به من می خندیدند، مسخره ام می کردند

کودکان به من سنگ می زدند

درد می کشیدم، رنج می بردم

ولی همچنان

             قهقهه می زدم، قهقهه می زدم

 
ابوالفضل اردوخانی
۲۴دسامبر۲۰۰۵


بیان دیدگاه

دسته‌بندی