نگاشته شده توسط: ordoukhani | آگوست 1, 2025

می داند، من بسیار خیال پردازم


داستان کوتاه. مرد باید زن بگیرد. زن باید شوهر کند. به زور و خواست پدر و مادرم به خواستگاریش رفتیم. او هم به زور خواست پدر و مادرش به زناشویی با من تن در داد. به من گفتند: چی کسی بهتر از او . . . و به او گفتند چه کسی بهتر از من . . .
نه من او را دوست داشتم، و نه او مرا. همدیگر را با لبخندی از روی ادب و سلامی چند بار دیده بودیم.
پس از مدت کوتاهی آرام، آرام حس کردم، چشمان سیاه اش، نگاه مست اش را دوست دارم. چهره گلگون اش، ابرویش، موههای سیاه اش. لب هایش، به ویژه زمانی که من سخن بی جا می گفتم، لب بر لب نهاده، سر بر می گرداند و به من نگاهم می کرد. من قهقهه می زدم، پاسخ سخن بی جا سکوت است. او می خندید. من خنده او را دوست داشتم.  کم می گفت بیشتر با نگاه سخن می گفت. دست هایش ، پاهایش، راه رفتن اش، تمام حرکت هایش را دوست داشتم. زمان زیادی نگذشته! اما من او را با تمام وجود دوست دارم.
خانه همانگونه که خواسته آراسته. من خواسته و آراسته او را دوست دارم. از کنارم می گذرد،
در چشمان ام می خواند، من او را با تمام جود دوست دارم. پیش از این گفتم: او با نگاه سخن می گوید:و من تورا بیش از آنچه خیال می کنی  دوست دارم. می داند که بسیار خیال پردازم.
1 مرداد 1404 ــ 1 اوت 2025 ــ اردوخانی ــ بلژیک


بیان دیدگاه

دسته‌بندی