ای کاغذ من تو را دوست دارم و برایم ارجمندی. تو خوبی. ای ورق نارک سپید کاغذ تو ذره ای از درختی کهن سالی . زمانی نهال کوچکی بودی، دهه ها، شاید صده ها سال زمان بردی تا درختی کهن سال شدی، چه پرندگانی که بر تو لانه کردند، تخم گذاشتند، جوجه آوردند، با رنج فراوان جوجه های شان بزرگ کردند و به پرواز در آوردند.
چه بسا پرندگان مسافر (مهاجر) شبی بر روی شاخه های تو به سر بردند، چه بسا رهروان های خسته ای به زیر سایه تو جای گزیدند.
به یاد داری چشمه آب گوارایی در کنارت، چه کسانی از این آب نوشیدند.؟
ای کاغذ دوست ات دارم، و با واژه های زننده تو را آلوده نمی کنم، زیباترین، پاکترین احساسم را بر روی تو می نویسم. در زمان کودکی و نوجوانی ام، هر ورق ات ارج فروان داشت، ولی اکنون برای پاک کردن هر ناپاکی تو را آلوده به ناپاکی می کنند، در هر کوی و برزن باد تو را به هر طرف می برد، زمین و زمان پر است از کاغذ های رنگ و وارنگِ پاره پاره وآلوده به ناپاکی. هر زمان که تو را مچاله می کنند و به دور می اندازند، من رنج می برم، هر زمان که تورا می سوزنند، تکه ای از وجود من می سوزد.
ای کاغذ: زمانی که هنوز با الف با آشنا نبودم، با خط های کج و موج با خیالم بروی ابرها می نوشتم، در یغا باد ابرها را می برد. بر روی خاک کوچه می نوشتم، رهگذران نوشته های مرا لگد کوب می کردند، بر روی دیوارها می نوشتم، باران نوشته های مرا نابود می کرد. ولی سال هاست که بر روی تو می نویسم، با تو درد دل می کنم، از غم شادی و درد و رنج خود و دیگران می کویم.
ای کاغذ، بهترین دوست من هستی، بی تو هیچ ام.
28 فروردین 1404 ــ 17 ــ آوریل 2025 ــ اردوخانی ــ ب
نگاشته شده توسط: ordoukhani | آوریل 17, 2025
ای کاغذ، بی تو هیچ ام!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه

بیان دیدگاه