خواب شگفت انگیزی دیدم، خواب دیدم تک درخت *کُهنی در میان دشتی پهناورام که بادی مرا به این سر زمین آورده. شاید هم سرنوشت.
درونم خالیست، اما پر از شاخه و برگ، شاخه ها و برگ ها هریک به یک رنگ، رنگ وارنگ.
نام شان نمی دانم، شاید در هیچ کجا چنین رنگ هایی وجود ندارد.
باد می وزد، برگ هایم را می برد، نمی دانم به کجا؟. شاید برگ ها خوراک باد باشد.
شاخه هایم پر از میوه است، میوه های گوناگون. نمی خواهم نام ببرم. چون نام بسیاری از آنها را نمی دانم. شاید میوه هایی که در هیچ باغ و جنگلی وجود ندارد.
چندی از پرندگان بر شاخه هایم لانه دارند. بی شمار پرندگان بر شاخه هایم می نشینند، بر میوه هایم نوک می زنند، قلقلک ام می دهند، چنان می خندم که به خود میلرزم، ز لرزش ام میوه ها بر زمین می ریزند،
بی شمار چرنده از کوچکترین تا بزرگترین دورم را گرفته اند، آرم می چرند، آزاری به هم نمی رسانند، نمی خواهم نام ببرم، نام بسیاری از آنها را نمی دانم. شاید چنین چرندگانی که در هیچ دشت و جنگلی وجود ندارد.
درندگان به امید دریدن چرنده ای به من نزدیک می شوند. چرندگان ترس به خود راه نمی دهند و فراری نمی شوند. درندگان میوه خوار می شوند.در شگفت ام چرا و چگونه درندگان میوه خوار می شوند.
مورچه های به رنگ های گوناگون، ریز و درشت دورم را گرفته اند، با شتاب ذره ای از میوه ای می کنند، با همان شتاب به سمت لانه اشان می روند، نمی دانم لانه شان کجاست.
در شگفتم که چکونه مورچه خوار، میوه خوار می شود.
در درون خالی ام چندی جاندار (حیوان) کوچک جا دارند. نمی دانم چرنده اند یا درنده. به هر حال با هم بازی می کنند، از سرو کول هم بالا می روند. در شگفت ام که چگونه با هم میسازند.
*کُهن = باستانی، پارینه، قدیمی، کهنه، دیرینه، پیشین،. . . ،فرهنگ دهخدا
18 دی 1403 ــ 8 ژانویه 2025 ـــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | ژانویه 8, 2025
در شگفت ام!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه

بیان دیدگاه