رهرویی پیری دنیا دیده ، سرد و گرما روزگار چشیده ،غمگین در گورستانی متروکه دیدم که استخوان مردگان از گور بیرون می کشد. سلامش کردم، پاسخ دادم. پرسیدم، اینجا چه می کنی؟ گفت: سال ها شهرها، دشت ها، جنگل ها و گوه ها پشت سر گذاشته ام، خوب و بد دنیا دیده ام. به دنبال این بودم تا به «آغاز و پایان» دست یابم، تا اینکه به این گورستان رسیدم. کاسه سری را نشانم داد و گفت: این هزاران، هزاران ساله است که با سنگی شکافته شده، آن یکی چند ده هزار ساله است، نیزه بر او فرو رفته، آن یکی با شمشیر، ببین استخوان این سینه را خنجری آن را شگافته، آن کاسه سر سه، چهار صد ساله است، با گلوله از هم پاشیده شد، این یکی صد ساله با گاز سمی کشته شده و استخوان ها سالم مانده اند.
ناگهان گلوله ای آتشین در آسمان پدیدار گشت وبه طرف پیر مرد رفت. پیر دنیا دیده، سرد و گرم روزگار چشیده خاکستر شد. تند بادی وزید و خاکستر را برد. و من، خاکستر خود می بینم که بر باد می رود.
2 دی 1403 ــ 22 دسامبر 2024 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | دسامبر 22, 2024
من خاکستر خود می بینم!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه

بیان دیدگاه