ای نا آشنایم که تو را یک بار می بینم و دیگر نمی بینم، چقدر خوبی. به بدهکاری هایم آگاه نیستی، در عین فقر و بدهکاری از ثروت زیادم می گویم، لب خندان چهره شادم را می بینی، نمی دانی که بیمار و دردمند وغمگین ام.
از دوران کودکی بی پدر مادری ام بی خبری، از پدر ثروتمند و دلیرو سخاوتمند مهربان ام می گویم، از مادر مهربانی که هرگز نداشته ام می گویم.
از کارهای مهمی که کرده ام می گویم، از دانش و سوادم، از شاعرا ن و نویسندگانی که با آنها آشنا شده ام تعریف می کنم. نمی دانی چقدر ابله و بی سوادم، و هرگز با هیچ آدم مشهوری همنشین نبوده ام.
از خودم چنان تعریف می کنم که (شاید) می پنداری من با هوش ترین و زرنگ ترین آدم دنیا هستم.
ای نا آشنایم، آرزو های بر باد رفته ام را به تو می گویم، نمی گویی این همه دروغ نگو، شاید تو هم یکی مانند من هستی، به من حسادت می کنی، من به آرزو های بر باد رفته ام حسادت می کنم.
ای نا آشنایم، نمی خواهم دیگر تو را ببینم، با تو آشنا شوم. شرمنده گردم. خواهش می کنم اگر مرا در میان آشنایان ام دیدی، آشنایی نده.
31شهریور 1403 ــ 21 سپتامبر2024 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | سپتامبر 21, 2024
حسادت بر آرزهای بر باد رفته!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه

بیان دیدگاه