داستان کوتاه: شتری گریخته از کاروانی در دشتی، یک باره به خود می آید و می بیند دو کوهان
«ابلهی» بر پشت دارد. و هرچه پیر تر می شود، این دو بزرگتر به هم نزدیک تر می شوند. به طوریکه گویی صخره بزرگی بر پشت دارد و زیر بار سنگین بار این کوهان زنج می برد.
و، می بیند شتران در کاروانی دراز، بارسنگین ابلهی بر دوش دارند، خار می خورند و خواب پنبه دانه می بینند، گند آب می خورند و خواب دجله، شاد و سر مست قهقهه می زنند، به حال شان کریست، به حال ابله تر از خود گریست.
شترِ درمانده به آهوان ،به زرافه ها، می نگرد، گیاه خواران و گوشت خوران می بیند که چگونه بدون کوهان سبک بال می دوند، پرندگان کوهان بر پشت ندارند و آزاد پرواز می کند. در دل گفت: کاشکی موشی بودم یا سموری، و یا پرنده ای کوچک، دریغا!
می بیند، خرهایی شاد و خندان عر عر کنان باری سنگین ابلهی بر پشت دارند، گریست. به حال ابله تر از خود گریست.
22 خرداد 1403 ـــ 11 ژوئن 2024 ــ اردوخانی بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | جون 11, 2024
شتری که گریست!
نوشته شده در منتشر نشده ها

بیان دیدگاه