از انسان ملولم زرافه ام آرزوست. دوست ار جمندم حسین دولت آبادی در پیامی نوشته بود: اخوی
. . . آرزونداری ایکاش زرافه به دنیا می آمدی.
ای برادر ای کاش زرافه به دنیا میامدم. برای دیدار روی زیبای زرافه هزاران جهانگردان غربی با هزینه زیاد و سفر دراز مدت، راهی کشور «روآندا» می شوند تا از زرافه ها دیدن کنند و نزدیک شان عکسی بگیرند. (برای دیدن گوریل هر نفر باید هزار دلار بپردازد، پس از پیمودن دوساعت راه سخت در جنگل به دیدار آن حضرت برود. گوریل نر در کنار گوریل ماده لم داده تنش را میخارد، بچه گوریل ها به سرو کول هم می پرند، گوریل ها به دیدن آدم ها عادت کرده اند. جهانگردان خوشحال اند که از فاصله یکی دو متری با گوریل ها عکس بگیرند)
ای برادر بگو ببینم در سال چند نفر از دوستان به دیدار تو میایند. و همچنین دیدار من.
اگر زرافه بودم، در دشتی سر سبز با درختانی بلند با ماده ام و فرزند دلبند ام، می گشتم خبر از دردیدن شدن آهویی زیر دندن و چنگال شیری را نداشتم. بی خبر بودم، از حال کیاه خوار کوچکی در چنگال عقابی.
اگر زرافه ای بودم در باغ وحشی، در اتاق های با سقف بلند، علف های ام را در بلندی می گذاشتند، تا زحمت خم شدن به خودم ندهم، در کنار قفس ام چمنزاری بود، و هر زمان که می خواستم، می رفتم می گشتم. کارکنان این باغ مواظب تندرستی من بودند، دام پزشک مرتب مرا معاینه می کرد،هر روز ده ها نفر شاد و خندان به دیدن ام میامدند، گاهی سیب، هویج و کلابی برایم پرت می کردند. خوشحال بودند از اینکه می توانند در دهان ام بگذارند و عکسی با من بگیرند.
ای برارد: دست روی دل دردمندم گذاشتی، بگو ببینم چند نفر در سال . . . و اگر هر جاندار دیگری در باغ وحش بودم. ای کاش زرافه بودم، بی خبر از درد و رنج انسان ها، تو چطور؟
3 اسفند 1402 ــ 22 فوریه 2025 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | فوریه 22, 2024
ای کاش زرافه بودم!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه

بیان دیدگاه