کلام الملکوک، ملوک الکلام، سخن شاهان، شاه سخنان.
گوذ الملوک،ملوک الگوذ، گوذ شاهان، شاه گوذان.
یکی بود پادشهِ با تدبیر در ایران زمین،
به اطراف خود داشتی بسیار چاپلوس در کمین
بگفتا به خود یک به یک کنم امتحان،
وفا دارند یا که گویند چاخان،
بخواند در زاد روزش جمله رجال نزد خویش،
نشستند آن بزرگوران با تواضع به پیش.
چو گفتند یک به یک دست بوسان سلام،
یکی گفت برده ام، دیگر نوکرو دیگر غلام،
شهنشه خندن با تفکر بداد یک دانه گوذ ناب،
تو گویی بمب اتم است دنیا را کرده خراب.
ولی نعمت کونش درد آمد ولیکن ز ترس،
برفتند دشمنان دور تر از فرات و ارس،
هراسان شدندی سلطان و ترک عرب،
برفتند در پناهگاه ولیکن خراب العصب.
بگفتا شهنشه چو این گوذ مرا بیرون ز کان،|
بگویید چند سخن ناب به هر زبان.
یکی گفت: چو آید گوذ شه را بیرون ز کان،
به بازار بریم فروشیم دانه ای یک قران.
یکی گفت به نخستین نفر باخشم و غضب،
که مرد نفهم و جاگشِ فرمساق بی ادب،
چو آمد گوذ از کون شاهنشه آریا منش،
بباید هزاران مرد با قاطرو اسب بارکش،
به اقصی نقاط جهان باید صادر کردنی.
که درمان کند درد زن و مرد و پیررا همی
به قیمت هر ذره بیش از قالی و نفت و طلا،
چنین است ارزش گوذ شاهنشه دور از بلا. (احسنت حاضرین)
بگفتا دگر مرد ای شاهنشه جانم فدا،
دریغ است دادن دست کافر چنین کیما،
بباید گذاست بر چشم بیمار چون دوا،
یکی کرد کاخ موزه و بانک شاهنشهی،
بباید پاک کرد گوذ ز غبار ومبکروب تهی،
آن مزین نمودی با لماس یاقوت رنگ به رنگ،
به اطرافش سربازان با توپ و تفنگ،
چو رفتی ز دنیا زبانم لال پس از هزار،
روانه گشتی گردشگران به ایران چو سار،
بگویند با افتخار و سر بلندی ایرانیان،
چنین است گونده گوز شاهنشه نیکا نمان. ( احسنت خاضرین)ِ
یکی از امیران که بودی سر از دیگران،
بباید فدا کرد جان در راه ره این گوذ عزیز،
وزیر و وکیل امیر همه چاق ریز،
یکی ساختی معبدی بهر آن دور ناب،
پرستیدی یا که خوردی با شراب و کباب.
بگفتند جمله در وصف گوذ آن آریایی سرشت،
که گوذت ز کالیفرنیا میاید یا باغ بهشت.
شاهنشه با تفکر دستی برد بر ریش خویش،
بخواند چند شهدخت زاده زیبا به پیش،
که ای پیاز و «سیر» خوردگان زیبا و مامان،
ببرید چای با لبخند و ادب نزد سران.
چو بردند این خوشگلان با لبخند و قر،
به دست چای ونبات وعشوه و موی زفر،
چو دیدند سران ناز و غمزه این شهدخت یان،
گشتند مست فراموش کردند زمان مکان.
به ناگه بدادند با هم نرم گوذکی آن «سیرو پیاز» خورده گان،
ز گند وبوی اش برفت مستی از سر ان بیچارگان،
فرار کردند و رفتند هر کدام به ملکی دگر،
نشد ز آن ها هیچ زمان و هیچ مکان الخبر.
چو دید این چنین غمگین شاهنشه با خرد،
اگر کشوربه باد رود زین رجل خواب نپرد. بداد شاهنشه با تدبیر دگر گوذ ضربی ناب،
بفرمود کتبَ این جمله ناب پر معنی در کتاب.
آنان که جان درراه گوذ ما فدا می کردند، در وصف اش شعر می سرودند، نتوانستند لحظه ای بوی گوذ نور چشمان ما را تحمل کنند، زینهار هرگز نمی توانند در برابر دشمن از ما دفاع کنند، پس به گودی هم نمی ارزند. این برای عبرت آیندگان باید در تاریخ ثبت گردد.
یاد آروی گوذ اصیل ایرانی با ذال است. از کتاب «هرچه بادا باد» به خامه خودم
شنبه 28 آذر 1377 ــ 19 دسامبر 1998 ــ اردوخانی بلژیک،

بیان دیدگاه