در آخرین قسمت نماینشنامه «شلیک شعر» در کلن «خانم مهروخ بابایی» به ترکی آوازه خواند، همراه با رقص ترکی بسیار زیبای خانم رومانا، و نوازش پیانو خانم اسمیرا آرژنگ .
در برابر هر حادثه ای واژه ای از خاطره به خیال ما می آید. زشت، زیبا، خوب ، بد، و. . .
و احساس دیگری داریم و واکشنش درونی دیگر.
آنچه من در وجودم از ین آوازه و رقص احساس کردم، «بازگشت به اصل خویش» بود.
بدون شک اگر به جای آوازه و رقص ترکی، کردی، بختیاری، مازندرانی، و . . . بود همین احساس را داشتم. از هر کجای ایران!
کوشش کردم چند خط دیگر در این باره بنویسم، ولی هرچه اندیشیدم ، نتوانستم بهترو گویا تر از زبان «نی» مولانا جلال الدین محمد بلخی زاده شده در سال 653 در بلخ بگو
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد،
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
. . . . . . . . . . . . . . . . . .
18 تیر1402 ـــ 9 ژویه 2023 ــ اردوخانی ــ بلژیک

بیان دیدگاه