خواب دیدم: سر در گریبان، با سایه و روشن خویش درد دل می کنم که در این هشتاد دهه زندگی، این جسم ناتوان چه دردها کشیده. ماه ها بیمارستان خوابیده. از سر تا پای این جسم چاقویِ جراح خورده. از آن درد آور تر، جان ام (روان ام) چه رنج ها برده، رنج خود، و رنح دیگران. به سرنوشت غمگین خود می اندیشیدم.
در سایه روشنی، خسته ز خود سر بلند کردم، پیانویی رنگ رو رفتهِ بزرک ( دم دار)، دیدم: به من گفت: ز چه می نالی، ز چند دهه ای، ز درد و رنج خود و درد و رنج دیگران؟
مرا بین که زخم صده ها سال بر جسم دارم. پاهای ام شکسته، شکسته بندی ناشی، با بی حوصله گی هم چسانده. کهنه پیانو ارزش باز سازی ندارد. با این حال نزار مرا از این جا به انجا کشانده اند. در این کشاکش زحم ها بیشتری خورده ام.
کلیدهایم ( Touches de piano) با یک دیگر هم آهنگی ندارند. هر یک به گونه دگر ناله می کنند.
زمانی دور، دور، پیانو نوآزآن نامدار نوازش ام می کردند. اکنون گاهی کوکان بازی گوشِ ضربه من می زنند. گاهی رهگذری به رویم طبل می زند.
خنده غمگینی کرد و ادامه داد: می خواستند مرا به عتیقه فروشی بفرشند.
عتیقه فروش با دقت ولبخند مسخره ای، نگاه کار شناسانه ای به من کردم و گفت: دست اش نزنید، اگر قدمی تکان بخورد، مانند اسکلتی پوسیده، تکه ــ تکه نقش زمین می شود.این چرخ های چدنی اش نای حرکت ندارند، شکستنی است، استخوان پایه هایش پوسیده.
به سوی اش رفتم. فریاد بر آورد: دست به من نزن. با آه دل غبار روی اش بر باد دادم. با سایه دستم نواز اش کردم. سایه انگشتان ام را آرم بر روی کلید های اش گرداندم . نوای دل نواختم. قطره های اشک اش که گویای رنج صده ها بود بر زمین دیدم.
11 تیر1402 ــ 2 ژوئیه 2023 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | ژوئیه 3, 2023
اشک پیانو!
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه

بیان دیدگاه