سفارش (وصیت) کرده ام پس از مرگم مرا بسوزانند، خاکسترم را بر باد ندهند، هوا را آلوده نکنند، بر چمنی ریزند، شاید، آن هم شاید علفی از خاکستر من بروید، پرنده ای بر آن نوک زند. تنها و تنها بهره ای که از من برده خواهد شد، همین خواهد بود. شاید هدف از به دنیا آمدن ام همین بوده و نمی دانم؟
آشغال هایی که ما به جود می آوریم دنیا را فرا گرفته. دریاها را فرا گرفته، در کنار شهر های بزرگ آشغال دانی ها سر به آسمان کشیده اند. در این میان آن ها، کرم، سوسک، موش می لولند.
سگ های ولگرد، گربه های گم گشته بی صاحب و لاغر مردنی با خوردن سوسک و موش و کرم شکم خود را سیر می کند. صدها انسان بیمار و درمانده،آشغال ها را زیرو رو می کنند، تا بلکه نان کپک زده ای، میوهِ گندیده ای، بیابند، تا با خوردن آن چند روزی بیشتر زنده بمانند. چندی گاغد پاره ها، کارتون ها، حلبی ها و پلاستیک، و . . . با زجر فراوان جمع می کنند، تا با فروش آن، چند سیگار،یا حشیش و شیشه بخرند و بکشند، تا ازدرد رنج شان لحظه کاسته شود.
چه بسیاری که ما انها را ولگرد و بی خانه مان مان می نام ایم،جسم شان زیر این کوه آشغال بی نام نشان فرو رفته و خوراک، کلاغ ها و لاشخورها و موش ها و کرم ها شده.
دولت به دور این آشغال دانی ها دیوار حلبی می کشد، رنگارنگ می کنند، شهری به نام حلبی آباد پدید می اید، تا از دید ارباب و مهمانان خارجی اش پنهان بماند، تنها شکوه و جلال شاهانه شان را به بیگانگان با سر آفزی بنمایند.
کوروش بخواب که ما بیداریم. آشغال دانی را ها پنهان می کنیم.
کشاورزان فراری از انقلاب کشاورزی بیشتر و بیشتر، به شهر روی می آورند، جایی ندارند، کاری ندارند، گرسنه اند. هزاران هزار به حلبی آباد پناه می برند. از رودباری کوچک با انقلاب سیلی خانه مان بر انداز برپا می کنند. دریغا که نیز قربانی این سیل می شوند.
نوشتار به درازا کشید، نمی خواستم در این باره قلم فرسایی کنم. هدف ام پر نوشتاری این بود که بگویم: بزرگترین آشغال دانی دنیا در سر من است، تنها و تنها من بوی گّندش را حس می کنم و رنج می برم، درد می کشم، تنها هجو است که درد و رنج را کمی ارامش می بخشد و می نویسم.
خوشا به حال کلاغ که کونش، نسبت به بدن اش از سرش دور است. ولی من مسکین محتوای سرم، نزدیک بینی ام است، و بوی گندش را با تمام وجود حس می کنم.
31 خرداد 1402 ــ 21 ژوئن 2023 ــ اردوخانی ــ بلژیک

بیان دیدگاه