چندی پیش نظری دادم، در نوشتار دوست ارجمندم « حسین دولت آبادی»
ایشان پاسخ داد: یک زبانزد ( ضربالمثل) چینی می گوید: من ماه را با انگشتم به او نشان دادم، او انگشت مرا مرا دید.
ای برادر: بدون شک داستان «بزرگترین لذت زندگی» مرا خوانده ای!
در پیش گفتار کتاب «سلام روسپیان» نوشته ام: من زندگی را از دید مردگان می بینم، برای مرده چه تفاوت که زندگان چگونه در باره او می اندیشند. بدین جهت چه هرچه در سر دارم می نویسم. هر کاری که کرده ام، زندگی با روسپیان، قمار بازی، کبوتر بازی و . . . در کتاب ها و داستان هایم نوشته ام. با کتاب «بادا باد» من آشنا هستی که نزدیک 130 صفحه در باره گوز نوشته ام. (این کتاب پر خواننده ترین کتاب من است.)
من با هر طبقه ای از دزد بانک زن لات و لوت ها، قمار بازها، شاعران، نویسنده گان ، سخنرانان، استادان دانشگاه، مدعیان رهبری حزب های سیاسی، جدید المسیحا، جدیدالزرتشتی ها، جدید و القدیم بهایی ها، امیران وزیران و وکیلان دوران شاهنشاه آریا مهر با چندی از پزشکان . . . رفت و آمد داشته ام و هنوز با چندی از آنها که زنده اند دارم.، و در کون گره و کون فرانس های وحزب ها و جبهه های شان شرکت کرده ام . هر جا که آشی بود، من فراش بودم. باری!
هدف از این پیش گفتار: و کُنه سخن این جاست؟
بارها در بین این جمع ها، گوناگون این پرسش را در میان گذاشته ام: «بزرگترین لذت زندگی شما چیست»؟ من از لات و لوت ها،( لومپن ها) انتطاری ندارم. ولی چندی از افراد همین گروه ها که نام بردم در حال مستی در خانه من دست به خشتگ خود بردند.
«ای برادر شاد باش که من انگشت تورا دیدم،آنها سر ناخن مراهم ندیده اند». نه لذت شادی مرا درک کردند، و نه غم و دردم را.
داستان « ببخش مادر مرا که گناهت را نبخشیدم» را شاید خوانده باشی، داستانی غم انگیز و حقیقی است، هر بار که آن می خوانم، غمگین می شوم.
یک بار این داستان را برای کسی خواندم. طرف بدون درک درد من، از پایین تنه اش خاطره ای گفت.
و سپاس از دوست ارجمندم حسین دولت آبادی که مرا به اندیشیدن واداشت.
29 خرداد 1402ــ 19 ژوئن 2023 ــ اردوخانی ــ بلژیک

بیان دیدگاه