پس از 70 ــ 80 سال یکی از خاطرات درناک ام را به یاد آوردم، چرا؟
دیروز مهمان آقای دکتر «م» جراح معروف و کسی که به ایرانیان زیاد خدمت کرده و دست دلباز بودم. همراه 2ــ 3 نفر از دوستان مشترک مان زن و مرد.
آقای دکتر «م» جراح می دانست که من آقای دکتر «الف» را به دلیلی دوست ندارم. و ترجیح می دهم او را نبینم، ولی دشمنی با او ندارم، چنانچه خدمتی از دستم بربیاید برای او انجام می دهم.
دوست جراح من یکبار بار بدون دلیل نام دکتر«الف» با شوخی خنده آرود، من هم دلیل دوست نداشتن دکتر«الف» را گفتم. دکتر«م» چند بار باز هم بدون دلیل برای شوخی با من، (نا اگاه رنجاندن من) از دکتر « م» یاد کرد.
هدف از شوخی خوار ( کوچک) کردن دیگری است، و بزرگ نمایی خود. ناخود اگاه.
کسانی بودند که به بعضی نام ها حساسی ات داشتند، مانند پیاز، گوجه فرنگی، لبو، ماست، و ده ها نام دیگر. ما برای زجر دادن شان هر بار که آنها را می دیدیم، این نام ها را تکرار می کردیم و آنها زجر می دادیم، و از زجر و درد آنها قهقهه سر می دادیم وشاد می شدیم.
از زخم زبان های دیگر بگذریم، از شوخی های بدنی دیگر( انگشت به کون کسی کردن، پس گردن دیگری زدن، پشت پا زدن)، که گاهی سبب زخمی شدن، حتی مرگ کسی شدن که می دانید نیز بگذریم.
چقدر بدبخت و درمانده بودیم، از لذت بردن از رنج و درد دیگران و نمی دانستیم؟
اما: دگتر« م» به من آموخت، و پی بردم، اگر من به نام دکتر«الف» حساسی ات دارم، این نقطه ضعف من است. امروز به دکتر « الف» تلفن می کنم و حالش را می پرسم و داستانم را برای اش می خوانم.
21 خرداد 1402ــ 11 ژوئن 2023 ــ اردوخانی ــ بلژیک
نگاشته شده توسط: ordoukhani | جون 11, 2023
چقدر بدبخت و درمانده بودیم و نمیدانستیم؟
نوشته شده در منتشر نشده ها, داستان کوتاه

بیان دیدگاه