نگاشته شده توسط: ordoukhani | جون 9, 2023

شازده گربه ما!



پیش از اینکه داستانم را بنویسم، یک پرسش جدی از شما دارم. خواهش می کنم اگر شما هم چنین خاطره ای دارید بنویسید.
حوض خانه ما در حدود 3 در4 بود، با گودی نزدیک به دومتر. درونش پر از لجن و ماهی و کرم های کوچک سپید و قرمز. به طوری که من وقتی درون حوض می رفتم و بیرون می امدم سیاه بودم، و مادرم آفتابه را از آب تلمبه سر حوض، پر می کرد همرا با چند پس گردنی مرا می شست. من در این استخر المپیک شنا یاد گرفتم.
ماهی ها با خوردن  کرم ها چاق چله شده بودند. «من گاهی انگشت نشانم را کمی در آب حوض فرو می بردم. فورا یک ماهی می آمد به انگشت من را میک می زد، سوکند می خورم یکباره احساس می کردم، از سر انگشتم تا شانه ام را برق گرفته.این خاطره فراموش نشدنی است که نمی دانم چرا امروز به یاد آوردم.
اما گربه ما به نام شازده سر حوض می نشست و آب دهان قورت می داد وبه ماهی با نگاهی پر از آرزو نگاه می کرد. شازده به خانه همسایه های ارمنی و جهود می رفت، ولی میدانست که نباید آنجا هرگز چیزی بخورد، حتی اگر به او گوشت لخم بدهند. چرا که بزرگان گفته اند: «ننه با با مفتی نمیده» اگر به او خوراک می دهند، برای این است که در خدمت شان باشی و موش های خانه شان را بگیری.
و همچنین به شازده یاد داده بودم، می تواند به ماهی ها را نگاه کند، ولی حق ندارد چنگ بیاندازد و یکی از آنها بگیرد، مانند من که به دختران زیبا نگاه می کنم، زیبای شان را ستایش می کنم، ولی دست به آنها نمی زنم، و اگر زبانم لال« به یکی از آنها بگویم یه ماچ بده، دو تا ماچ بهت می دم، یک بیلاخ حواله ام می کند و می گوید: برو بچه پر رو به داداش بزرگم می گم بهت ماچ بده»
یادم رفت:وقتی من تابستان تو اسختر المپیک می رفتم، مادر تشت رخت شویی را پر آب می کرد و در آفتاب می گذاشت، آب گرم می شد، مادرم با صابون و لیف می افتاد به جان من، بعدش هم با آبِ تلمبه سر حوض می شستم. دیگه مجبور نبودم به حمام بروم.
19 خرداد 1402 ـــ 9 ژوئن 2023 ــ اردوخانی ــ بلژیک. خسته شدم، حوصله ویراستاری ندارم


بیان دیدگاه

دسته‌بندی