نگاشته شده توسط: ordoukhani | نوامبر 13, 2016

قصیده ای در وصف گوز یار!

ای یار گوذ تو بهترین گور است| همچون نسیم در شب و روز است
ای صدای آن چون صدای بلبل|  به خصوص گر تو کنی قنبل
گاهی صدای آن چو نعره شیر| بار دگرصدای  موش اسیر
گاهی صدای آن چو چنگ است|  وآن گاه دگر طبل جنگ است
گاهی چو آواز کوچه باغی| بر میا ید از دل سوخته داغی
گاهی چو صدای اره بر میخ| یا ولزولز کباب بر سیخ
گاهی صدای آن  چو  شیپور| می دهد خبر از را دور
گاهی چو فریاد است و آه ناله| گاهی گوید درود  دختر خاله
گاهی چو نامه که می دهی جر| یا طفل که از بهر ممه می زند زر
گاهی چو صدای قلقل قلیان| گاه دگر چون پتک آهنگر بر سندان
گاهی فرمان می دهد بر لشکر جم| از فرماندهان ندارد هیج کم
گاهی مشوق  و گوید به به| گاهی سرزنش کند و گوید اّه اّه
گاهی چو دریای پر خروش است| گاهی چو آب در حال جوش است
گاهی چو دو،رِ، می، فا، سو، لاسی| گوید که تو خرفتی وتنبل کلاسی
گاهی بویش چو بوی تیز آب | وآن گاه دگر به از عطرِ  گلاب
قمری به آواز وصف گوذ تو گوید| بلبل  به  باغ  گوذ تو جوید
گر ول کنی گوذی در بازار| از بهر یافتنش دل میازار
وآن دم که ز کون تو کرد پرواز| کی به جای خویش گردد باز؟
گر گوذت هدر رفت بی ریش| غمگین مباش و دل نکن ریش
ریش برادری است عاقل و عادل| نی ز برادش سبیل گردد غافل
وآن ریش که برادر سبیل است| قورباغه پسر عموی فیل است
ای یار گوذت خود یک زبان است| گوینده صد راز نهان است
گفتند اردو هزل و گزافه کن بس| گفتم به ز گوذ یار نشنید کس
23 ژوییه 2003

1 ــ نتوان گوذ دید جز به چشم بصیرت ــ نتوان گوذ رنگ کرد جز به رنگ خیال..

2 ـ گوذ تو چنان نقش بست در جانم شبی ــ گفتما این گوذ یار هرگز زیاد نبری
زبویش بینی آب آمدو چشم بسوخت ـ وز صدایش کر گشتم و ندارم زدنیا خبری. قدرت گوذ را تجسم کنید.

23 آبان 1395 ــ  13 نوامبر 2016 ــ بلژیک ــ اردوخانی


بیان دیدگاه

دسته‌بندی