نگاشته شده توسط: ordoukhani | سپتامبر 25, 2016

خواب خانه در سراب !

 خواب خانه در سراب!

ساعتم عقربه ندارد، نمی دانم چه ساعتی است. ساعت همچنان تیک ــ تاک می کند.
تقویم ام را هم گم کرده ام، نمی دانم چه روز و چه تاریخی  است. زمان می گذرد.
مبدا تاریخ معین کرده اند، یکی هزار چهار صد سال، یکی دیگر دو هزار سال، دیگری دو هزار و پانصد سال، و آن دیگری باز هم پیش تر. بر سر مبدا تاریخ ملت ها با هم در جنگ اند.

*روزی مردی بر چهار پایه ای در میدانی ایستاد و فریاد زد: هر کجا مردم هستند، مجلس آنجاست. من کنار پدرم در آن میدان بودم.

*روزی مردی در صحرایی فریاد زد: کوروش تو بخواب که من بیدارم. آنکه می خواست بیدار بماند، به خواب رفت.

*روزی مردی می خواست، خانه و … را مجانی کند، هرازان هزار را آواره و بی خانمان کرد.

ساعتم عقربه ندارد، تقویم ام را گم کرده ام، نمی دانم چه روزی و چه تاریخی است، زمان همچنان می گذرد، و من درخواب سرگردان، کنار پدرم خانه ام را در سراب می بینم.
4 مهر 1395 ــ 25 سپتامبر 1016 ــ اردوخانی ــ بلژیک


پاسخ

  1. آواتار moheme?

    میگن انشتین میگه واس درک نظریه نسبیت زمانی‌ یک راه حل ساده وجود دارد:

    وقتی کنار زیبارویی هست که دل‌ می‌برد و هزار غمزه میکند و یاا بقول حافظ با صد هزار جلوه برون آید،

    زمان مثل برق و باد می‌گذره(عین این همساده ماهروی ما که جمالش فزون باد!) ، اما وقتی منتظر این اوتوبوس‌های لاین هستی و هوا سرده و غیره، مگه زمان می‌گذره، تو گویی کسی پاش رو گذاشته رو ساعت زمان و متوقف شده.

    تاریخ آن‌ مملکت هم همیشه به سکون و ساعت صفر بوده! البته واس اونایی که دغدغه آی داشته و دارند! و گرنه

    ما عوام که سرمان به این دختر همساده و تریپل تراپیست و گاهی‌ تلخکی گرم است چه به زمان؟می‌گذرد چونان برق و باد!

    بقول شاعر : من پیر سال و ماه نیم یار بی‌ وفاست، ٔبر من چو » عمر » می‌گذرد پیر از آن‌ شدم!(دوره حالت شعر رو میشه خواند)

    روشنفکران زمانشان متوقف میشود!، متوقف شده!، چون به سختی راه اندیشیده اند و می‌‌اندیشند!

    سنگلاخی در راه دلشان ریش میکند و سخت آشفته! پوستشان مثل ما عوام کلفت نیست، و تقویمشان تمام تاریخ است،

    و ساعتشان به پهنای هستی!و هر آنچه به صحبت دوست رود عمر حسابش کنند!و لا غیر!

    ما عوام ساعتمان و تقویممان همانیست که در سجلمان آمده!نه کم نه بیش!

    کلام کوتاه کنم که به دزدی ادبی‌ از جبران خلیل جبران متهم شوم!

    بدرود اوردوخانی تا پسینگاهی دیگر!


بیان دیدگاه

دسته‌بندی