نگاشته شده توسط: ordoukhani | دسامبر 29, 2012

فریاد من و او

فریاد من و او

اگر جای صدها بوسه بر گونه هایم دیدید، شگفت زده نشوید.

روزها یکی پس از دیگر برایش داستان ها خواندم. یک روز گفتم که از این پس هرداستانی برایت می خوانم، بوسه ای بر گونه ام زن. بوسه ای بر گونه ام زد.

گفتم: بسیار داستان ها برایت خوانده ام. بوسه ها به من بدهکاری. غرق بوسه ام کرد.

گفتم: نمی خواهی انچه اکنون بین من وتو گذشت را فریاد کنی؟ گفت: می ترسم.

گفتم مرا ز نوشتن آن ترسی نیست. این داستان کوتاه که می خوانید، فریاد من اوست.

9 دی 1391 ــ 29 دسامبر 2012 ــ اردوخانی ــ بلژیک


بیان دیدگاه

دسته‌بندی