نگاشته شده توسط: ordoukhani | ژوئیه 22, 2007

نگاه رشک بار

سالها ، همسایه ام را
در پشت پنجره اش
با چهره ای سرخ و خندان،
با عینک دودی می دیدم
 
یکبار از پشت پنجره اش
صدای سیلی شنیدم
ایستادم،، نگاه کردم
همسایه ام ، جلوی آینه
با چهره زرد
چشمانی اشک آلود دیدم
 
نگاه ام کرد، غمگین گفت ، دریغا
نمی توان، سیلی بر دیدگان  زد
در درونم ، نگاه رشک بارِ

همسایگان دگر را ، به او دیدم.


بیان دیدگاه

دسته‌بندی