همچنان و این چنین …
پدرم سیگارش را آتش میزد بعد از چند پک ، مادرم به او می گفت: سیگارت رو بده به من هم یک پک بزنم. پدرم پک محکم دیگر به سیگارش میزد ، و آن را به دست مادرم میداد . مادرم یگی دو پک میزد و سیگار را به پدرم پس می داد. پدرم یک پک می زد ، و در حالیکه ابرو در هم کشیده بود و لبانش را می مکید وچشمانش برق میزد، با لبخندی به مادرم می گفت : خانم باز این سیگار رو خیس کردی، پدر آمرزیده یک سیگار وردار بکش ، بذار ما هم یک سیگار با خیال راحت بکشیم ، ما از وقتی که زن گرفتیم نتونستیم یک سیگار با خیال راحت بکشیم .
مادرم باچهره شاد، نگاه عاشقانه ای به پدرم می کرد و جوابی نمیداد.
بعد از مرگ مادرم ، پدرم سیگار را ترک کرد، ولی غمگین همچنان لبانش را می مکید، گاهی هم گاز می گرفت.
این چنین به عشق بازی با مادرم ادامه میداد.
ادمه ندارد

بیان دیدگاه